
آنالیز تاکتیکی الکلاسیکو: چگونه امباپه توازن رئال را بهم زد تا بارسا پیروز شود
هفتیک- شنبه شب شاهد الکلاسیکویی بودیم که برای چند فصل مشتاقانه انتظارش را میکشیدیم.
یکی از دلایل این اتفاق به دلیل پیروزی این دو تیم در لیگ قهرمانان برابر دو مهمان قدرتمند آلمانی بود که تعهدشان به حمله را نشان میداد: رئال مادرید از باخت با دو گل برگشت و بروسیا دورتموند را با نتیجه ۲-۵ شکست داد، در حالی که بارسلونا هم بایرن مونیخ را با نتیجه ۱-۴ در هم کوبید. به نظر میرسید که دیداری پرحادثه با ذهنیت هجومی قطعی است.
دلیل دیگر آنها هم به این خاطر بود که به نظر میرسید این دو باشگاه بار دیگر خودشان شدهاند.
در اکثر مواقع در نیم قرن اخیر، رئال و بارسا به عنوان کاریکاتورهایی با ایدهآلهای متضاد به نظر میرسیدند. رئال به صورت سنتی علاقهای وسواسی به جذب فوق ستارهها داشت و استراتژی آنها به صورت کلی بر اساس لحظات جادویی از مهاجمانی در کلاس جهانی بود. به عنوان یک قانون کلی، بارسلونا بیشتر به فلسفه جمعی بر اساس استفاده از بازیکنان جوان رشد کرده در آکادمی و تمرکز روی حفظ مالکیت توپ تاکید داشت.
هرچند در بعضی از مواقع در چند سال اخیر اینطور احساس میشد که رئال از بعضی از ویژگیهای سبک بازی بارسلونا بهره میگیرد: بازیکنان قدیمی رشد پیدا کرده در آکادمی نقشی کلیدی را در دیدارهای بزرگ ایفا میکردند و تونی کروس و لوکا مودریچ بهترین بازیسازهای دنیا بودند. در حالی که بارسا دورانی را بدون استفاده از بازیکنان رشد پیدا کرده در آکادمی سپری کرد و علاقهای وسواسگونه به خریدهای هنگفت پیدا کرد که تعداد کمی از آنها موفق شدند. روایت سنتی دیگر جواب نمیداد.
این تا شنبه شب در پایتخت اسپانیا بود، زمانی که خطوط هجومی آشنا بار دیگر ظاهر شد.
این اولین الکلاسیکوی کیلیان امباپه بود که مشتاقانه منتظرش بودیم و او در خط حمله کنار وینسیوس جونیور به میدان رفت که انتظار میرود امشب توپ طلا را دریافت کند (توضیح مترجم: این مطلب پیش از مراسم توپ طلا نوشته شده است). هیچ خرید تابستانی جدیدی در ترکیب اصلی بارسلونا حضور نداشت و بازیکنانی مانند اینیاکی پنیا، پائو کوبارسی، الخاندرو بالده، مارک کاسادو، فرمین لوپز و لامینه یامال در زمین حضور داشتند تا این ترکیب پر از بازیکنان پرورش یافته در آکادمی این باشگاه باشد.
از نظر تاکتیکی گفته میشد که کارلو آنچلوتی، سرمربی رئال مادرید، قصد داشت از خط میانی الماسی شکل استفاده کند اما او در عوض از سیستم ساده ۲-۴-۴ با حضور وینیسیوس جونیور و امباپه در خط حمله که همواره در تلاش برای فرار از پشت خط دفاعی بودند، استفاده کرد. امباپه هشت بار در تله آفساید اسیر شد و در دو صحنه که زمانبندی نفوذش را با موفقیت انجام داد، پنیا در موقعیتهای تک به تک شکستش داد. در همین حال، وینسیوس جونیور و امباپه بدون مالکیت توپ هیچ کمکی به تیم نکردند، از وظایف دفاعی غافل شدند و به بارسا اجازه پیشروی دادند.
مشکل رئال به شکل مضحکی ساده بود.
آنها با استفاده از سیستم ۲-۴-۴ ساده بازی کردند و در حالی که این سیستم ساختار دفاعی کارآمدی در صورت منسجم ماندن تیم است، خطوط رئال اغلب بسیار کشیده و دور از هم بود. بنابراین، خط میانی سه نفره بارسلونا همیشه برتری عددی در میانه میدان داشت که معمولا با حضور لوپز به عنوان بازیکن شماره ۱۰ بود که فضای بین خطوط را پیدا میکرد. مانند اینجا:
این اولین نشانه هشدار بود.
با بازی کردن بارسلونا به سمت چپ خط دفاعی، اورلین شوامنی به عنوان هافبک رئال به دنبال کاسادو است، در حالی که به کسی اشاره میکند که لوپز را بگیرد. اما به نظر میرسد که هیچکس نمیداند چه کسی قرار است این کار را انجام دهد.
لوپز از کنار به سمت اقیانوسی از فضای خابی بین خطوط عقب میکشد، در حالی که رافینیا به عنوان وینگر چپ هم به این فضا وارد شده است.
آنها در این صحنه کمی یکدیگر را گیج میکنند و توپ با ضربه رافینیا از دست میرود.
اما این که چنین مشکلی چند بار در این بازی پیش آمد قابل توجه بود.
اینجا، کوبارسی به عنوان مدافع میانی مالک توپ است و همین الگو بار دیگر تکرار میشود: شوامنی و فدریکو والورده به کاسادو و پدری نزدیک میشوند و لوپز بین خطوط آزاد میماند.
خطوط پاسکاری به او آزاد نیست، بنابراین کوبارسی به کاسادو نزدیکتر میشود. شوامنی در بستن این فضا کند عمل میکند و با نگاهی که از روی شانه میاندازد از جریان بازی غافل میشود و نگران جایگیری لوپز است.
پاس راحت برای کاسادو مستقیما روی پای روبرت لواندوفسکی مینشیند که به فضای بین خطوط نزدیک شده است و خطایی روی او انجام میشود. کار نباید برای بارسلونا این قدر آسان میشد که بتوانند توپ را در مرکز زمین پیش ببرند.
این اتفاق مدام تکرار میشود.
در این مثال از دقیقه ۱۳، دو هافبک میانی رئال به سمت پدری و کاسادو پیش میروند و این بار سه بازیکن حریف- لوپز، رافینیا و لواندوفسکی- بین خطوط آزاد هستند…
… رافینیا توپ را دریافت میکند و میتواند بچرخد و به سمت خط دفاعی رئال بدود.
اینجا، لوپز تقریبا تمامی دایره مرکزی زمین را در اختیار دارد و پاسی را از ژول کنده دریافت میکند.
در سایر موارد با فضای زیادی که باید پوشش داده میشد، هافبکهای میانی رئال گاهی در عمق حضور داشتند و فضای بسیاری را به حریف میدادند. پدری فضای فوق العاده زیادی برای کار در اینجا داشت و اثری از امباپه و وینیسیوس جونیور دیده نمیشد.
۱۰ دقیقه بعد – همین صحنه.
شاید این آشکارترین لحظه بود: کاسادو توپی را برای پدری فرستاد که پاس بعدی را مستقیم به لوپز رساند. همه چیز به همین سادگی بود: هافبک سوم بارسلونا همیشه آزاد بود.
هانسی فلیک، سرمربی بارسلونا، تغییر کوچکی بین دو نیمه ایجاد کرد و فرانکی دییونگ را به جای لوپز به زمین فرستاد و پدری در جایگاه بازیکن شماره ۱۰ جلو رفت. اما الگو همان بود و دو گل اول این بازی روی همین الگو به ثمر رسید.
این گل اول است. کار با رسیدن توپ به کاسادو در پستی دفاعی شروع شد. از نظر تئوری، وظیفه او شکستن خط اول رئال است- وینیسیوس جونیور و امباپه.
اما این اصلا چالشی برای او نبود چون هیچ یک از آنها علاقهای به تلاش برای به چالش کشیدن او نشان نداد. کاسادو با توپ رقصید و به نیمه زمین حریف آمد و حالا هافبکهای رئال باید به فکر درگیر شدن با او میافتادند.
شاید راه حل مدنظر آنچلوتی در بین دو نیمه این بود که به مدافعان میانیاش بگوید که در فضایی نزدیکتر به بازیکنان بین خطوط پیش بیایند چون رئال اینجا خودش را در شرایط بسیار افتضاحی قرار داد.
با حضور پدری در نقش مهاجم داخلیِ سمت راست و رافینیا که دوباره از کناره زمین به سمت مرکز آمده بود، ادر میلیتائو و آنتونیو رودیگر جلوتر از مدافعان کناریشان پیش آمدند. این به معنا بود که نفوذ از پشت برای لواندوفسکی بسیار آسان شد و کاسادو پاسی را بدون این که فشاری رویش باشد برای او ارسال کرد.
لواندوفسکی سپس به شکلی غافلگیرکننده زود شوت زد و توپ با آرامش به درون دروازه رفت.
گل دوم هم از همین برتری بنیادی دو در برابر سه در خط میانی نشات گرفت.
وقتی این پاس عرضی به کاسادو رسید، والورده به دنبال توپ رفت، بنابراین کاسادو به سمت میانه زمین آمد تا او را پشت سر بگذارد و آن را به پدری برساند.
راه پدری سپس توسط شوامنی بسته شد، بنابراین توپ به عقب به دییونگ رسید. بار دیگر، یکی از این سه نفر آزاد است.
و سپس سبک بازی کلاسیک کناره زمین به کار گرفته شد، رافینیا به سمت وسط زمین آمد تا بازی یک در برابر دو را اجرا کند و لوکاس واسکز به عنوان مدافع راست را به وسط زمین بکشاند و فضا را برای بالده در سمت دیگر جود بلینگام باز کند.
دی یونگ سپس فضا را برای بالده باز کرد…
… و سانتر بینقص بود…
… برای لواندوفسکی که گل دومش را در فاصله سه دقیقه با سر به ثمر برساند.
نتیجه نهایی ۰-۴ به این دلیل هم بود که رئال بازی را رها نکرد- و آنها هم شانسهای گلزنی داشتند. امباپه در هر شب دیگری شاید چندین گل به ثمر میرساند و عدم حضورش در کارهای دفاعی را جبران میکرد.
اما نکته جالب این است که مشکل اصلی زمانبندی ضعیف نفوذهایش بود- چون همیشه از روی شانه آخرین مدافع استارت میزد و مدام در شرایط آفساید قرار میگرفت زیرا مدافعان بارسلونا به جلو میرفتند.
اگر او و وینیسیوس جونیور کوشش دفاعی بیشتری داشتند و حدود ۲۵ متر عقب میکشیدند تا به هافبکهای تیمشان کمک کنند، در این صورت شاید در خط حمله هم تاثیرگذاری بیشتری داشت و نفوذهایش را از فضای عمقیتری شروع میکند و مدام در تله آفساید گرفتار نمیشد.
سادهانگاری تاکتیکی رئال هشداردهنده بود. تیمهای سطح بالای مدرن معمولا بسیار منسجم هستند و احتیاط زیادی روی قرار نگرفتن در شرایطی که حریف در میانه زمین برتری عددی نسبت به آنها داشته باشند، دارند و این وضعیت به حدی رایج است که برتری عددی در این روزها از روی حرکات هوشمندانه و چرخشهای مداوم در کنارهها به دست میآید، تا این که روی چینش سه در برابر دو در میانه زمین باشد.
این تقریبا تقلیدی مضحک از سبک تاریخی این دو تیم بود: تیکی تاکای بارسلونا تسلط خط میانی را به آنها داد و رئال به لطف حضور یک ستاره کهکشانی بیش از حد سنگین شد.