در کوچه‌های ناپل به دنبال مارادونا؛ دیه‌گو هنوز اینجاست

دنیای ورزش هرگز شهری را ندیده که به آن اندازه که مردم ناپل مارادونا را مورد ستایش قرار می‌دهند، فردی را تمجید کند. آنها در میان موزه‌های پنهان، رستوران‌های شلوغ و ضربات سر و والی در بازی‌های خیابانی تا امروز به این کار ادامه داده‌اند.

هفت‌یک- ناپل یک شهر عادی نیست. به شکل بی‌رحمانه‌ای زیبا و در عین حال دلهره‌آور است. بسیار بسیار مهمان‌دوست. ناپلی‌ها از شما با آغوش باز، چهره باز و قلب‌های باز استقبال می‌کنند و صمیمانه به شما سلام کرده و خوشامد می‌گویند. اینجا شهری است که با خارج شدن کامل از کنترل، اداره می‌شود. شهری که اتفاقات در آن رخ می‌دهند. شهری در سایه داغ یک آتشفشان داغ. یک کاسه بزرگ پر از صدف، کامورا (سازمان‌های مافیایی و خلافکار) و مذهب کاتولیک. خرافات، موسیقی درام ایتالیایی و اسکوتر. و مارادونا. ناپل از دیه‌گو مارادونا باردار است.

در شهری که شورش، شانس و فوتبال در مرکز کوچه‌ها و تپه‌های آفتاب سوخته قرار گرفته، پسر محبوب پارتنوپی از مرزهای قلمرو بشری فراتر رفت. مارادونا به مقام خدایان – یک انقلاب اجتماعی، روانشناختی و فیزیکی – تعالی یافت و 30 سال پس از فتح اولین اسکودتو با الهام از مارادونا توسط ناپولی، تشعشع او هنوز هم نفوذ بارقه امید در خیابان‌های فرعی تنگ، بیرون بارهای گرم و در اطراف کارگاه‌های نجارهاست. برای مردم ناپل، مارادونا فراتر از بهترین بازیکن جهان بود، خیلی بیشتر. خداوند. شورش. پادشاه. مقدس. عاصی. برادر. برنده. و از همه مهم‌تر، او یکی از آنها بود. دیه‌گو مارادونا به زیبایی با خیابان‌ها پیمان بست و همانگونه که او ناپل را جذب کرد، مجذوب ناپل شد.

بنابراین با یک ضبط صوت کوچک، یک دسته شماره تلفن و یک فرهنگ لغت ایتالیایی  که ما را بیشتر از الهه سنگی روزتا به استیو استون شبیه می‌کرد، به گفتگو با روانشناس‌ها، بچه‌هایی که مشغول پاسور بازی کردن بودند، روزنامه‌نگاران و فروشندگان کالاهایی که برای آنها دیه‌گو آرماندو مارادونا هنوز بخش بزرگی از هوایی است که تنفس می‌کنند، مشغول شدم. آن مرد در همه جا دیده می‌شد.

نجارها

 

ما در راه برگشت از ناهار هستیم. صدای شکم گرسنه برای ماکارونی، نان، گوشت، پنیر و قهوه به گوش می‌رسد. در نیمه راه به سمت سنترو استوریکو متوجه یک پرچم ناپولی روی دیوار کارگاه نجاری غبار گرفته می‌شوم. آنها سه ​​نفر هستند، در مورد مسائلی بحث کرده و همه آنها فراتر از صدای متوالی چوب‌ها سر یکدیگر فریاد می‌زدند. زمانی‌که متوجه شدند “من یک روزنامه‌نگار انگلیسی هستم” و “می‌خواهم یک مقاله در مورد مارادونا بنویسم” سه بطری بزرگ پرونی و چهار پنینی روی نیمکت‌های سنگی قرار گرفت. بله.

جوزپه با قلم درزش یک آبجو را باز می‌کند، محتویات آن را در لیوان‌های پلاستیکی برای ما می‌ریزد و پوستری را از مارادونا در حال کنترل توپ روی سرش را از درون یک کابینت بیرون می‌کشد. او به عکسی از مارادونا که دستش به سمت ناپلی‌هاست، اشاره می‌کند. به دور از گرما و در زیر سایه، مارادونا به محض ذکر نامش روی دیوارها ظاهر یا از کمد بیرون کشیده می‌شود. درست همین‌گونه. شوخی نمی‌کنم. مانند ارواح.

جوزپه لیوان‌های پلاستیکی ما را دوباره پر می‌کند و در مورد مقطع دیگری که مارادونا به تازگی پیدایش شده بود، به من می‌گوید.

“اولین باری که اسکودتو را فتح کردیم من فقط هفت سال سن داشتم، بنابراین چیز زیادی را به یاد نمی‌آورم. اما چیزهای بیشتری از زمانی‌که در جام یوفا قهرمان شدیم به یاد دارم- در خاطر دارم که پنجاه نفر از خانواده ما در گاراژ بودند. ما پیش از آن هیچ جامی را فتح نکرده بودیم و سپس مارادونا آمد و همه چیز تغییر کرد. همه چیز.

وقتی کوچک بودم عادت داشتم با بعضی از بچه‌های بازیکنان ناپولی در این زمین‌های کوچک نزدیک ورزشگاه تمرین کنم. عادت داشتم صبح‌ها از خانواده‌ام جدا شده و بعد تمام روز در آنجا بازی کنم. یک بار صدای یک مرد بزرگسال را از پشت سر شنیدم که می‌گفت “پاس، پاس”، و من چرخیدم و این مارادونا بود که از من درخواست می‌کرد توپ را به او بدهم.”

من می‌گویم:” تو توپ را به مارادونا پاس دادی؟”

“بله، یک بار.”

“لعنتی.”

او به بازویش اشاره می‌کند و به زبان انگلیسی از من می‌پرسد که اینها چیست و من می‌گویم که این مو به تن سیخ شدن است. او قلم درزش را گرفته، آن را بر روی موهای تیره بلند شده روی بازویش می‌کشد و تکرار می‌کند:” بله، مو به تن سیخ شدن”.

جوزپه بطری دیگری از پرونی باز می‌کند، از من در مورد برگزیت سوال کرده و یک دستمال توالت به من نشان می‌دهد که چهره گونسالو ایگواین روی آن است.

 

مردها و زن‌ها در حال پاسور بازی کردن

 

گروهی زن و مرد روی یک میز پلاستیکی در وسط جاده در میانه کوارتیری اسپانیولی نشسته‌اند.

« Mi scusa، posso chiederti alcune domande su Maradona؟ »

(« ببخشید، آیا ممکن است سوالی درباره مارادونا از شما بپرسم؟» )

«IL RE ، IL RE !!!! »

( «پادشاه ، پادشاه !!!!» )

خرده فروش …

 

چیرو کاردونه بر روی اسکوتر پلاستیکی نشسته که در گوشه‎ای پارک شده که کوارتیری اسپانیولی شلوغ را به ویاتولدو که خیابانی 1.2 کیلومتری است پیوند می‌دهد. خرده فروشی او در ناپولی در فاصله پنج یاردی جاده است که در آن همه چیز آبی، سفید و پر از پرچم و پیراهن و روسری است.

او به من قهوه پیشنهاد می‌دهد، هر دو گونه‌ام را بوسیده و به من می‌گوید که دیه‌گو مارادونا اولین دوست دخترش بود.

“یادم هست که وقتی خبر انتقال رسید، در خانه تنها بودم و در اتاقم به رادیو گوش می‌دادم. صدا را درست تنظیم کردم و به مرز دیوانگی رسیدم. آمدن مارادونا به ناپولی همان چیزی بود که باعث شد من عاشق فوتبال شوم. من فقط یک مرد جوان بودم اما سراسر ایتالیا را به دنبال مارادونا و ناپولی سفر کردم. عاشق شدم. عاشق مارادونا شدم. به تماشای بازی‌ها می‌رفتم تا فقط او را ببینم. من 12 ساله بودم که اولین اسکودتو را فتح کردیم. او بیشتر از آنچه که تصور می‌کردم باعث شادی‌ام می‌شد – او باعث شد ما میلان و اینتر و یووه را شکست دهیم…”

چیرو در حالی‌که چشمانش پشت عینک آفتابی آبی رنگ پنهان شده حرف می‌زند. او درباره رفتن به ورونا در کنار 20 هزار هوادار دیوانه و شیدای ناپولی آن هم بدون بلیت حرف می‌زند. او در مورد نوشیدن، سیگار کشیدن، گپ زدن، آواز خواندن در اتوبوس در آنجا صحبت می‌کند و بعد از اتمام بازی اتوبوس غیب می‌شود. او از این خاطره که هزاران نفر از آنها در حالی‌که هلیکوپترهای پلیس به دنبال‌شان بودند، بلیت قطار گرفته و به ستون فقرات ایتالیا (ناپل) بازمی‌گشتند، صحبت می‌کند. او در مورد شادی ناب و خالص، نشاط، لذت فراوان آبی می‌گوید. او درباره پیروزی نمادین 1-3 در تورین مقابل یووه در سال 1986 صحبت می‌کند، آغاز سقوط امپراتوری سیاه و سفید.

تماشای کل این بازی به صورت رنگی بسیار جذاب در یوتیوب در دسترس است و خُروشی که می‌توانید از سوی ناپلی‌ها حس کنید زیرا یوونتوس در دقیقه سوم توسط مایکل لادروپ به گل می‌رسد اما طی 25 دقیقه بعد ناپولی 1-2 پیش می‌افتد که این غرش اسکوترهای کوارتیری اسپانیولی است. غرش جنوب خشن که شمال سختگیر را به تسخیر خود درآورده است.

این بازی به ناپولی باور داد که می‌توانند این کار را انجام دهد- این‌که اسکودتو جامی نیست که برای میلانی‌های منطقی، عاقل و تورینی‌های سخت‌کوش و ماهر رزرو شده باشد بلکه تکه گنجی است که می‌تواند در اختیار دزدان دریایی جنوب قرار بگیرد.

چیرو می‌گوید:” وقتی مارادونا بازی می‌کرد، همیشه مهمانی بود. او باعث ترس من شده، عصبانی‌ام کرد و آدرنالینم را بالا برد. مارادونا با ابراز خشم باعث قلیان احساسات و در ادامه عصبانیت ما می‌شد. او اولین دوست دخترم بود.”

به غرفه نگاه کرده و به این فکر می‌کنم که رها کردن اولین دوست دخترم چقدر دشوار بود و احتمالا اگر اگر مردم حاضر به خرید بودند، یک خرده فروشی با تی‌شرت‌هایی که عکس چهره او روی آنها بود، به راه می‌انداختم. بدیهی است که هیچ‌کس دیگر او را درک نمی‌کرد، در حالی‌که پدران، مادران، بچه‌ها و گربه‌ها در ناپل دیه‌گو را می‌فهمند- او برای بسیاری اولین دوست دختر بود. این به خاطر ران‌های بزرگ، موهای فِر زیبا یا عضلات نرم او نیست. این معطوف به ذات وجودی او است. او تناقض‌های پیچیده و غیرقابل پیش‌بینی بودن ذاتی این شهر را مجسم می‌کرد.

به اسکوتر چیرو تکیه می‌کنم و می‌گویم « Grazie mille » (خیلی ممنونم) و او دو گونه‌ام را می‌بوسد و سپس به زبان ایتالیایی می‌گوید:” وقتی برادرم یک ساله بود، به او تی‌شرت مارادونا و بازوبند کاپیتانی دادم. و هنوز هم آنها را دارد. جامائیکا باب مارلی و کوبا چه گوارا دارد، و ما هم دیه‌گو مارادونا داریم.”

چیرو سرگرم‌کننده است و در حالی‌که من و گیسا در حال دور شدن هستیم، به مردی که روی چارپایه‌ای کنار او نشسته اشاره کرده و می‌گوید:” این آنتونیوست، او جادو را به شما نشان خواهد داد.”

 

… و مردی با جادو

 

من با آنتونیو دی بونیتو که یکی از نویسندگان مارادوناپولی، فیلمی طولانی که به طور انحصاری در اوایل سال به مدت 11 روز در ناپل اکران شده بود، ناهار خوردم و او به مرد دیگری به نام آنتونیو که باید با او صحبت کنم، اشاره کرد و شماره‌اش را به ما داد.

به او زنگ زدیم و جوابی نگرفتیم اما مشخص شد که او- فردی که جلوی من نشسته- همان کسی است که جادو را به ما نشان می‌دهد. این اتفاقات در ناپل رخ می‌دهد. آنتونیو به آرامی ما را به پنج خیابان پایین‌تر و سپس چهار خیابان بالاتر و سپس دو خیابان به تقاطع کوارتیری اسپانیولی هدایت کرده و در حیاط سایه‌دارش را باز می‌کند. به طبقه دوم رفته و سپس از مسیر بالکن به ورودی اصلی خانه‌اش می رسیم. نقاشی تعبیه شده در بالا “M10” است.

همسر آنتونیو پشت میز نشسته و بلافاصله به ما قهوه تعارف می‌کند و هنگامی که تعارفش را رد می‌کنیم، سه فنجان پلاستیکی روی میز قرار داده و برای همه ما یک فنجان چیلد آکوا فریزانته می‌ریزد. این لعنتی خیلی داغ است. ما با هورت کشیدن آنها را می‌نوشیم، آنتونیو از اتاق خارج می‌‌شود و همسر واقعا مهربانش دوباره قهوه به ما تعارف می‌کند- که آن را رد می‌کنیم. دو کودک آنها به سرعت به بیرون از خانه هدایت می‌شوند و آنتونیو ما را به داخل راهرو در خارج از سالن می‌برد و تمام چراغ‌ها را خاموش می‌کند. من واقعا نمی‌دانم که او یا ما در حال انجام چه کاری هستیم.

آنتونیو انگشتش را روی لب‌هایش می‌گذارد، در راهرو حرکت کرده و در سمت راست را باز می‌کند. ما داخل می‌شویم، او در را می‌بندد، دکمه پلی روی کنترل در دستش را زده و در تلویزیون مقابل ما- مانند یک غول چراغ جادو- چهره دیه‌گو مارادونا ظاهر می‌شود که با نمایش قطعه موسیقی  “به سادگی بهترین” (Simply the best) از تینا ترنر در پس زمینه تکمیل شده است. در ادامه این کار تلفیقی و میکس، (دی‌گو عضلاتش را لرزاند، دیه‌گو در حال کنترل توپ آدیداس آزتکا روی پیشانی‌اش، نام دیه‌گو که در پرده WordArt در صفحه نمایش ظاهر می‌شود) آنتونیو در زمان پخش موسیقی چراغ‌های قفسه‌های بالای سر را یک به یک روشن می‌کند. این دیوانه‌وار و عالی است و بعد من متوجه می‌شوم که چه چیز در قفسه‌ها قرار دارد.

در داخلِ یکی از آنها، کتونی‌های پوما کینگز است که دیه‌گو در بازی برگشت مرحله نیمه‌نهایی جام یوفا در فصل 89-1988 برابر بایرن مونیخ پوشیده بود – نام طلایی که هنوز حک شده، گِل و لایی که هنوز چسبیده، بند کفشی که هنوز گره زده شده است. در داخل دیگری بازوبند کاپیتانی دیه‌گو که در دیداری در چارچوب رقابت‌های سری A مقابل لاتزیو در فصل 90- 1989 بسته بود، قرار دارد. پیراهن‌های تمرینی از سال 1985 و توپ‌هایی از سال 1987؛ پیراهن‌های آبی رنگ با مارک بیتونی از سال 1990 بر تن مانکن‌ها، پیراهن‌های سفید بیتونی، ژاکت‌های تمرینی یقه هفت سبز با مارک مارس، پیراهن‌های سفید مارک مارس، پیراهن‌های قرمز مارس، پیراهن‌های آبی مارس و همه کارت‌های اطلاعات همراه. او مقدار زیادی از آنها را دارد. و سپس در آن سمت اتاق نیز یک مانکن با قابلیت چرخشی در جهت عقربه ساعت، یکی از تنها دو پیراهن شماره 9 که مارادونا تا به حال پوشیده را بر تن دارد. همچنان که چرخش خود ادامه می‌دهد، آنتونیو به من می‌گوید که او آن را در یک مسابقه خارج از خانه در رقابت‌های کوپا ایتالیا در پیزا در فصل 91-1990  پوشید. آنتونیو مردی جادویی است.

می‌گویم:” آنتونیو، ممنون، خیلی ممنون.”

او با لبخندی دوست داشتنی پاسخ می‌دهد: «کاری نکردم.»

آنتونیو ما را به سالن بازمی‌گرداند. همسرش از ما سوال می‌کند که آیا ما قهوه میل می‌کنیم و ما از پله‌ها به سمت فضای گرم و اسکوتر و دنیای واقعی می‌رویم.

می‌دانید وقتی مادرتان می‌گوید:” اوه بله، چند روز پیش به اتاق قدیمی خاله ورا رفتم و توانستم حضورش را حس کنم، واقعا می‌توانستم – قطعا آنجا چیزی بود. من به تو می‌گویم، پسر. من فقط می‌توانم بگویم خودش بود و می‌توانستم آن را حس کنم و قطعا او بود.” و تو می‌گویی:” بله مادر، مطمئنا همینطور است.” اما واقعا فکر می‌کنید “واقعا مارک گرند دیزاینز روی صندوق است؟” خب، بله، همین است. مارادونا در لیگ دسته اول امارات متحده عربی مشغول هدایت الفجیره نیست (توضیح مترجم: این مقاله در زمان حضور مارادونا در فوتبال امارات نوشته شده. او در حال حاضر هدایت خیمناسیا لاپلاتا را برعهده دارد). مارادونا در هوا قابل استشمام است. مارادونا در ناپل است. مارادونا در آن اتاق است. مارادونا در آنتونیو است.

(در ادامه در آن شب به دنبال هر گونه اطلاعاتی در مورد پیراهن شماره 9 در اینترنت گشته و مصاحبه‌ای با جانفرانکو زولا که در دوران حضور در ناپولی با مارادونا رابطه محکمی برقرار کرد پیدا می‌کنم. مارادونا تاثیر زیادی بر زولا داشته (“من همه چیز را از دیه‌گو یاد گرفتم”)، اما یک هوادار بزرگ هم داشته است (“ناپولی نیازی ندارد که به دنبال کسی برای جایگزینی من باشد، همین حالا زولا را در اختیار دارد- مارادونا “). در مصاحبه‌ای از زولا پرسیده شد:”بهترین خاطره‌ات از مارادونا چیست؟” و او پاسخ داد:”مارادونا همیشه پیراهن شماره 10 را برای خودش نگه می‌داشت. با این حال یک بار ما یک بازی جام حذفی ایتالیا در پیزا داشتیم و بنابراین من رفتم تا پیراهن شماره 9 را بپوشم اما مارادونا پیراهن شماره 10 را به من داد. او به من گفت که می‌خواهد شماره 9 را بپوشد تا به دوستش کارکا ادای احترام کند و قصد دارد یک بار با آن شماره بازی کند اما بعدها فهمیدم که او به خاطر افزایش تجربه‌ام آن را به من داده است. من  این رفتار را مورد ستایش قرار دادم. این یک ژست و رفتار زیبا بود. اعتماد به نفس زیادی به من داد.” آن لباس حالا در یک اتاق مخفی کوچک در کوارتیری اسپانیولی بر تن یک مانکن در حال چرخش است.)

 

نویسنده متولد سمت مخالف ورزشگاه سن پائولو

درست در میان هرج و مرج کوارتیری اسپانیولی، صومعه فاندازیو فوکاس زیبای متعلق به قرن شانزدهم به یک پروژه احیا شهری تبدیل شده و در حال انجام کارهای واقعا مهم برای مردم شهر است. سازماندهی شده توسط دالا پارته دی بامبینی، یک پروژه اجتماعی واقع در ناپل، یک مهد کودک، یک کتابخانه، یک مدرسه برای بزرگسالان معلول و یک کافه واقعا زیبا که در آنجا با ماکس گالو از ایل ناپولیستا ملاقات می‌کنم. ایل ناپولیستا که در سال 2010 توسط مکس و فابریتزیو دی‌اسپوزیتو تاسیس شد، یک مجله اینترنتی تحلیلی است که بر فرهنگ فوتبال و جامعه ناپل تمرکز دارد. مکس متولد فوریگروتا درست مقابل سن پائولو بود و تا سال 1991 در آنجا زندگی می‌کرد. او نیز به من می‌گوید مارادونا اولین دوست دختر او بود:” من اولین پرچم مارادونایی که دیدم را به یاد دارم. او دستانش را باز کرده بود، و موهایش …” مکس ایستاد تا حالت موهای مواج او را تقلید کند:” جوری در باد حرکت می‌کرد که انگار زنده بود. هر یکشنبه به زمین می‌رفتم. در آن زمان فقط یکشنبه‌ها بازی می‌کردیم. و در ناپل، فقط از مارادونا صحبت می‌کردیم. او یک قدرت جمعی بود. برای من در آن زمان، زندگی از نظر احساسی معطوف به ناپولی و مارادونا بود.

در سال 1985، ما بعد از 12 سال برای اولین‌بار یوونتوس را شکست دادیم. مارادونا گل پیروزی را به ثمر رساند و این گل او است- گل مارادونا و ناپولی. شما می‌دانید منظور من کدام گل است؟ ضربه آزاد از درون محوطه. و من در استادیوم حضور داشتم، در کورا B. باران می‌بارید – واقعا بارانی شدید- و یادم است که بعد از رسیدن به گل به اطراف نگاه می‌کردم و آدم بزرگ‌ها نیز غرق در خوشی مطلق روی زمین خیس می‌خوابیدند. دیوانه‌وار بود. کاملا دیوانه‌وار.”

و من می‌دانم منظور او چیست. در یوتیوب فیلم‌هایی با عنوان «PUNIZIONE DI MARADONA DENTRO L’AREA DI RIGORE » وجود دارد که به معنای “تنبیه از سوی مارادونا در محوطه جریمه” است. در لباس آبی شکوهمند مارک بیتونی، مارادونا توپ را در دایره وسط زمین گرفته و به جست و خیز، حرکت آرام، جست و خیز و گذر از سد 5 بازیکن یوونتوس با حرکاتی شبیه به رقص می‌پردازد که هر کدام سعی می‌کنند روی او خطا کنند. سرانجام در محوطه جریمه روی او خطا می‌شود، اما دو بازیکن یووه این کار را می کنند. مارادونا فریاد زده و می‌خندد و بازیکنان یووه از حرکت او به نوعی از سر ناباوری به یکدیگر می‌خندند. به طور غیرقابل توضیح، داور یک ضربه آزاد غیرمستقیم در داخل محوطه به دلیل gioco pericoloso (بازی خطرناک) اعلام می‌کند، و از حدود چهارده متری و با دیوار دفاعی با فاصله‌ای کمتر از هفت متر، مارادونا توپ را به شکلی به حرکت درمی‌آورد که پاشنه پایش را به سمت عقب حرکت می‌دهد و پایش را به آرامی به جلو می‌برد – توپ با چرخشی عجیب، دورانی و سریع به گوشه دروازه می‌رود.

اولین‌باری را به خاطر بیاورید که رونالدو یک ضربه آزاد چرخشی و زیگزاکی زد و شما این‌گونه بودید: این دیگر چه ضربه‌ای بود؟- این مانند آن است اما ظریف‌تر و ماهرانه‌تر. این واقعا آسمانی و الهی است. جمعیت در زمین هستند، پلیس‌ها در زمین هستند، خدا در زمین است.

“مارادونا مانند محمد علی بود و هست. یک بازیکن بزرگ، مبارز بزرگ – بلکه یک رهبر سیاسی و در ناپل جایگاه مورد نظرش را پیدا کرد. او از مخالفت با شمال – با تورین، با میلان صحبت کرد. او یک رهبر کاریزماتیک است – یک مرد دلیر، یک ناپلئون.”

من وسط حرفش پریده و می‌گویم او اساسا اهل ناپل بود. و او می‌گوید بله، بله او اهل اینجا بود:” او واقعا یک جادوگر بود. لحظه پرتاب اوت همیشه سه بازیکن اطرافش حضور داشتند.” مکس آبجویش را زمین گذاشته، بلند می‌شود و در وسط کافه شروع به تقلید از مارادونا می‌کند؛ وقتی که اوت پرتاب شده و او در شرایطی توپ را می‌گیرد که سه بازیکن اطرافش هستند. او دستش را به سینه‌اش زده تا کنترل توپ را به او نشان دهد، به نوعی دیگران را فریب داده و سپس کار سه بازیکن دیگر که در جهات مختلف هستند، تقلید می‌کند؛ در شرایطی که مارادونا در حال رقصیدن با توپ است. این رقص مارادونا است. او می‌گوید:”همیشه” و می‌نشیند. “من یک مسابقه دیگر را به خاطر می‌آورم: رابونا. رابونا. ناپولی در حمله است و مارادونا هنگام ارسال پاس برای لوئیجی کافارلی یک ضربه رابونا می‌زند: گل!” مکس آبجویش را زمین گذاشته و دوباره بلند می‌شود، ارسال رابونایی کرده و می‌چرخد ​​تا با ضربه سر آن را وارد دروازه کند. یک شمه دیگر از رقص مارادونا. “ما همیشه وقتی در کوروا B بودیم می‌ایستادیم، اما کسی در واکنش به این رابونا به پریدن و تشویق کردن نپرداخت. مردم متعجب و بی‌حرکت مانده، شگفت‌زده و شوکه شدند.”

من کلمه  “وحشت‌زده – خشک شان زده” را پیشنهاد می‌کنم، و او می‌گوید:”دقیقا همان، در گذشته هرگز چیزی شبیه به آن ندیده بودیم. اما من مشکلاتی دارم. مارادونا متعلق به گذشته است؛ گذشته‌ای بزرگ و غنی. اما فکر می‌کنم زمان حال و آینده‌ای وجود دارد. در ناپل، مارادونا بیش از اندازه در زمان حال حضور دارد. در بین ایل ناپولیستا این حالت من محبوب و مورد قبول نیست. من همه صحنه‌های مربوط مارادونا را به خاطر می‌آورم- همه چیز راجع به او. اما ما در مورد چیزی مربوط به 30-20 سال پیش صحبت می‌کنیم. همیشه ماندن در گذشته یک مشکل است. گفتن این برای من دشوار است زیرا نمی‌خواهم نقش اپوزیسیون را ایفا کنم. اما آینده‌ای وجود دارد.”

مکس تنها کسی از بین افرادی که با آنها صحبت کرده‌ام است که جاودانگی مارادونا را یک مشکل احتمالی می‌داند. او عمیقا عاشق مارادونا و تاثیراتی است که در این شهر داشته است. اما بر لزوم پویایی تاکید داشته و متوجه خطر حس نوستالژی می‌شود. نوستالژی باعث ایجاد رکود می‌شود- و گرچه تاثیر مارادونا در ناپل دائما در حال حرکت و تحول است، من آنچه مکس می‎گوید را می‌فهمم.

مکس یک برچسب کلپتون اولتراز در دفترش دارد. مکس مرد باحالی است.

 

بچه‌های روبروی کلیسا

هوا خیلی گرم است و تعداد زیادی از بچه‌ها در مقابل یک کلیسای بزرگ با نوعی جسم شناو، چیزی سنگین‌تر از توپ فوتبال ساحلی فوتبال بازی و از داربست به عنوان تیرک دروازه و نقاشی‌های دیواری به مثابه هواداران استفاده می‌کنند. چیزی شبیه به فوتبال دستی، شبیه به شهر باستانی گومورا.

هر وقت آنها گلی به ثمر می‌رسانند فریاد “مارادونا! مارادونا!” و هر چند وقت یک بار فریاد “اسکودتو! اسکودتو!” سر می‌دهند. آنها حدود ده سال سن دارند و این اتفاق حدود بیست سال قبل از تولد آنها رخ داده اما مارادونا بخشی از ذهن آنها، بخشی از بازی‌های آنها و بخشی از زندگی آنهاست.

 

جامعه‌شناس

لوکا بیفولکو جامعه‌شناس و استاد دانشکده Universitŕ degli studi di Napoli Federico II ، Scienze Sociali است. او کتاب‌ها، مقالات و مطالبی را با عنوان‌هایی چون  “ماهیت و رواج یافتن قهرمان؛ مارادونا برای دو نسل از طرفداران ناپولی” و “مارادونا، ناپل، ایتالیا، آرژانتین، موضوعات اجتماعی و هویتی”  به همراه “فوتبال به عنوان ابزاری برای یکپارچگی: پرونده‌ای برای اتحاد آفرو- ناپل” را به رشته تحریر درآورده است. لوکا نگاهی جهانی دارد و من از وقت گذراندن با او بسیار خوشحالم. او مرا برای صرف پیتزا می‌برد، ما به دفتر او می‌رویم و او برای من درباره دیه‌گو صحبت می‌کند:” یک بار در مرکز شهر هست که کوپنی با چهره مارادونا بر روی آن طراحی کرده است. شما می‌توانید برای خرید کوپن هزینه‌ای بپردازید و سپس می‌توانید از آن برای خرید یک قهوه در بار استفاده کنید. داستان تا جایی پیش رفت که کم کم این کوپن تبدیل به پول عادی شد. بنابراین مردم شروع به استفاده از آن به عنوان یک ارز عادی برای پرداخت پول کالاها و شروع به پذیرش آن به عنوان پول عادی کردند. دیوانه‌وار. این مرد مجبور شد فروش آنها را متوقف کند زیرا بدیهی است که بهره‌گیری از پول جعلی عملی غیرقانونی است. این فقط در ناپل با مارادونا ممکن است رخ دهد.”

او می‌گوید:” ناپلی‌ها پر از احساس غرور، غرور بومی، هستند. ما فکر می‎‌کنیم که ناپل متفاوت است. اینجا پر از مشکلات است، اما ما فکر می‌کنیم بهترین جای جهان است. ما دریا، یک آتشفشان، پیتزا، موسیقی، تئاتر داریم. این همان غروری است که ما با مارادونا داریم – او نمادی رسمی از این غرور است. در دهه 80، ناگهان ما این تیم برنده را با مارادونا داشتیم – او به ما باور داد.

ما تنها شهر بزرگ ایتالیا تنها با یک تیم حرفه‌ای هستیم. بنابراین ارتباط بین تیم و شهر طبیعی است – این موضوعی خودکار است. یک موضوع دیگر، یک موضوع زبانی وجود دارد. در مورد سایر باشگاه‌های بزرگ در ایتالیا، شما نام تیم و شهر را می‌گویید و این متفاوت است. شما می‌توانید نام هوادار فوتبال و نام شهروند را بگویید و این دو با هم فرق می‌کند. در مورد ناپل این مشابه است. در ایتالیایی این ناپولی- ناپولی / ناپولیتانو- ناپولیتانو است. در میلان، شهروند میلانی است اما نام طرفدار میلانیستا است. بین شهروند و باشگاه به زبان مشترک ارتباطی خودکار وجود دارد.

مارادونا تمام ویژگی‌هایی را که ناپلی‌ها خودشان را در آن ابراز می‌کنند، داشت. او آنارشیست و شورشی بود. او نظمی را که در تورین، در یوونتوس وجود دارد، نداشت. او پیوسته و باثبات نبود، غیرقابل پیش‌بینی بود – پر از ویژگی‌هایی که ناپلی‌ها خود را با آن پیوند می‌دهند. او یک شورشی و یک نابغه بود. ناپلی‌ها دوست دارند کارهایی بر خلاف قوانین انجام دهند و مارادونا به دنیا نشان داد که شما می‌توانید با ویژگی‌های متعلق به ناپلی‌عل پیروز شوید. و او از نظر اجتماعی در مقابل تکبر شمال ما را نجات داد، در برابر شمال ثروتمند. او انتقام ما را گرفت. او شرایط را برای مردم مهیا کرد تا به خودشان آنگونه که هستند افتخار کنند.”

لوکا مرا به ملاقات برونو می‌برد: مردی که موها را در اختیار دارد و مارکوی مجسمه‌ساز.

 

مجسمه‌ساز و مو

 

برونو صاحب یک کافه در سنترو استوریکو با محرابی است که با تصویر مارادونا مزین شده است. برونو به من قهوه داده و می‌گوید که تکه موهای دیه‌گو مارادونا که در محراب قرار داده شده، موهایی است که او از پشت صندلی هواپیما پس از شکست ناپولی مقابل یوونتوس دزدید. مارادونا عصبانی شد و از صندلی بلند شد و برونو تکه مویش را دزدید، به دوستش نشان داد و در کیف پولش قرار داد. سپس او ساخت محراب را شروع کرد، تعدادی عکس جذاب اضافه کرد و نمادهای تزئینی را در اطراف آن قرار داد. این محراب مارادوناست و در بار زیبای نیلو در تریبونالی قرار دارد. در سال 1991 هنگامی‌که مارادونا از ناپولی جدا شد، او بطری کوچکی پر از مایع به آن اضافه کرد:” اشک ناپولی”.

او می‌گوید این یادگار یک قطعه کوچک از خداست که از آن زمان برای کافه‌اش شانس و موفقیت به ارمغان آورده است. برونو می‌گوید که مارادونا بخشی از شهر و مخابره پیام شادی است. انتقال این شادی که به نسل جوان این شهر ادامه یافته و همینگونه ادامه خواهد یافت. او قاتلی جدی و بامزه است و جام شوکران را به سایرین می‌نوشاند.

پیاده می‌شویم تا با مارکو فریگینو ملاقات کنیم. مارکو در منطقه‌ای توریستی‌تر یک فروشگاه مجسمه سفالی در تریبولانی را اداره می‌کند. آثار او جزو بهترین مجسمه سفالی‌های ناپولی هستند و با استفاده از همان مواد و فرآیندهای مشابه 150 سال پیش خلق شده‌اند. محصولات او عمدتا محصولات نماد نگارگری نوعی گهواره ناپلی هستند؛ تصویر چوپان‌ها و شبان‌ها. او همچنین مجسمه‌هایی از دیگو مارادونا می‌سازد.

مارکو در مورد سرخوشی هواداران برای فتح اسکودتو، سرخوشی گروه برای حضور در جام یوفا، دبل در کسب قهرمانی اسکودتو و درباره اهمیت نمادین مارادونا با من صحبت می‌کند. مارکو همچنین می‌گوید که همیشه می‌خواست با سه نفر ملاقات کند:”سوفیا لورن، پاپ و مارادونا”. او عکسی از خودش و مردی خندان با موهای پرپشت نشان می‌دهد که از پنجره ماشین در آغوش گرفته است. او با لبخندی بزرگ که دندان‌هایش را معلوم می‌کند، می‌گوید:”من با همه آنها ملاقات کردم”.

.

هنرمندهای خیابانی

 

بعضی اوقات، مردم در برنامه‌های تلویزیونی و رادیو و کتاب‌ها چیزهایی مانند “اوه شما باید آنجا بروید، آنجا مملو از احساسات است” می‌گویند و شما فکر می‌کنید “بله، من باید به آنجا بروم، دوست دارم احساساتم تحریک شود.”

ناپل یکی از آن مکان‌هایی است که مردم می‌توانند این را در موردش بگویند اما این کمتر قَلَیان احساسات و بیشتر یک پیله است. این پوشش است. رَحِم است. ناپل جایی از احساس است. شما می‌خواهید از قلیان احساس خلاص شوید. شما نمی‌خواهید از ناپل دور شوید. شما می‌خواهید بچشید، بو کنید، بشنوید و بارها همه چیز را لمس کنید. مارادونا نیز به همین شکل احساس می‌کرد. آنها گفتند:” وارد رَحِم شو دیه‌گو و با ما می‌مانی”. و او این کار را انجام داد.

نقاشی‌های دیواری کشیده شده توسط سان اسپیگا از مارادونا به شکلی است که روح کوارتیری اسپانیولی را نمایان می‌کند. آنها جالب، زیبا و مهم هستند. اینها گیلاس‌های اضافه روی کیک و یا نخلستان‌های ساحل نیستند-  بلکه جلوه‌های فیزیکی ماهیت معنوی محله محسوب می‌شوند.

ناپل جایی است که چنین پیچیدگی‌های شدیدی دارد و نیازی نیست در مورد هیچ چیز مبالغه شود. بنابراین هنگامی‌که می‌گویم من منتظر صرف شام نشسته‌ام (برای یک نفر) و شخصی در وسط خیابان بعدی آتش بازی برپا کرده و من بلند شده و می‌روم تا ببینم چه اتفاقی افتاده و می‌بینم یک خانواده آنجا کنار یکی از نقاشی‌های دیواری مارادونا که با لباس مارک چیریو ناپولی در حال ضربه سر زدن هستند – واقعا دروغ نمی‌گویم. چنن اتفاقاتی در ناپل رخ می‌دهد.

سان از بوئنوس آیرس تنها پنج ساله بود که آرژانتین در جام جهانی سال 1986 به قهرمانی رسید و او چیزی را از این مسابقات به جز نقاشی‌هایی که از مارادونا کشیده، به خاطر نمی‌آورد:” این کاملا ابتدایی بود- اما همچنان خودش بود و این قطعا اولین ادای احترام من به او بود. من همیشه فکر می‌کنم دوران حضور او در ناپل برای من مثل یک رویاست، تصاویر موجود در ذهنم مثل زیبایی رنگ‌های نوارهای ویدیویی است.”

با بزرگ شدن سان در بوئنوس آیرس، آن زیبایی‌شناسی تکنیکی رویایی به منظره‌ای واقع بینانه‌تر و متعادل‌تر از مارادونا مبدل شد:” وقتی حدودا در سنین نوجوانی بودم، 13 یا 14 ساله، مارادونا را به همان سبکی که عاشق چه گوارا یا آن نوع قهرمان‌ها بود، دوست داشتم- قهرمان‌های نادرست‌تر و من فکر می‌کنم که بسیاری از جنبه‌های زندگی‌ام را در طول زندگی مارادونا آموخته‌ام. شاید او کارهای بدی انجام داده باشد اما من ترجیح می‌دهم بهترین قسمت را ببینم- بخش انقلابی؛ و مارادونا برای من انقلابی است. و هر کاری انجام دهد، مردم ناپل همیشه او را دوست خواهند داشت.”

سان تنها شخصی که بین مارادونا و چه گوارا مقایسه کرده نیست و ایده یادگیری چگونه زندگی کردن با دنبال کردن جنبه‌های زندگی انقلابی یک بازیکن، مارادونا را از فرش به عرش می‌برد. او در میان ابرها با توپ تردستی کرده و همزمان در خیابان‌ها آن را حرکت می‌داد:” من فکر می‌کنم که هنرهای خیابانی و نقاشی‌های دیواری بهترین راه ادای احترام به مارادونا است. این زودگذر است؛ نقاشی‌های دیواری کثیف می‌شوند، فی‌البداهه هستند – آنها با سبک زندگی مارادونا پیش می‌روند. من چنین کاری را در آرژانتین در محله ویا فیوریتو که او در آنجا بزرگ شده نیز انجام می‌دهم. منطقی است که نقاشی‌های دیواری مارادونا در محله‌های مجاور، کوارتیری اسپانیولی و ویا فیوریتو وجود داشته باشد. او به اینجا تعلق دارد- همین خیابان‌ها.”

سان نقاشی دیواری مارادونا را در اینترنت دید و در مورد پیشینه هنرمندی که آن را نوسازی کرده بود مطالعه کرد – سالواتوره لودیچ- و با تکیه بر آن به ناپل پرواز کرد:” همه به من گفتند که باید به کوارتیری اسپانیولی بروم و هیچ ایده‌ای نداشتم که مقصدم کجاست. اما در مورد هدفم مصمم بودم و وقتی در مسیر آنجا بودم، مردی را بیرون مغازه دیدم. خیلی خوب به خاطر می‌آورم از او پرسیدم “آیا می‌دانید نقاشی‌های دیواری مارادونا کجاست؟” و او به من نگاه کرد و گفت:” بله، کار من بوده است”. او سالواتوره بود. این تصادفی کاملا عجیب و دیوانه‌وار بود، مثل این‌که، بله، من هرگز نمی‌توانستم ایتالیایی صحبت کنم اما در این مورد ما حرف هم را می‌فهمیدیم.”

هوا در حال تاریک شدن است و آسمان رنگ مایل به قرمز می‌شود. من ساعت 7 عصر به یک کارگاه نیمه کاره در بالای تپه در کوارتیری اسپانیولی می‌روم. یک مرد بسیار خوشتیپ آغشته به رنگ روی چهارپایه مخصوص نقاشی ایستاده که تکه بزرگی از یک وسیله ساخته شده از چوب را رنگ می‌کند. این دفو سالواتوره است.

من خودم را جیمز معرفی می‌کنم و همسرش ماریا خودش را با زبان انگلیسی خوبی معرفی می‌کند. ما در اطراف میز کار ایستاده و صحبت می‌کنیم.

من از سالواتوره می‌پرسم آیا این فقط می‌توانست در ناپولی رخ دهد، نه در بارسلونا و نه سویا، فقط مارادونا در ناپولی چنین تاثیری گذاشت و او می‌گوید:”هواداران ناپولی با طرفداران سایر باشگاه‌های بزرگ در سراسر جهان متفاوت هستند. رابطه بسیار محکمی بین هواداران و شهر، و بازیکن و شهر وجود دارد: این شور و اشتیاق عمومی و همه‌گیر این شهر است.”

 

در هر محله‌ ناپل، تصویری از مارادونا روی دیوارها دیده می‌شود.

 

بنابراین از او در مورد سن جنارو و این‌که آیا مارادونا اهمیتی مشابه داشت، می‌پرسم. سن جنارو حافظ مقدس ناپل است و از شهر در برابر انواع بلایای طبیعی محافظت می‌کند. سه بار در سال، شهروندان این شهر برای دیدن “معجزه سن جنارو ” جمع می‌شوند و اسقفی “برگزیده” خون جامد شده‌ او را که در داخل یک آمپول شیشه‌ای قرار گرفته، تبدیل به مایع می‌کند. اعلام این عملیات با سلام نظامی و شلیک 21 تفنگ و حضور بسیاری از شهروندان آغاز می‌شود. هنگامی‌که خون نتوانست در سال 1939 تبدیل به مایع شود، جنگ جهانی دوم آغاز شد و در سال 1980، هنگامی‌که محتویات قرمز رنگ دوباره جامد باقی ماندند، در نزدیکی ایرپینیا زلزله‌ای رخ داد که باعث کشته شدن سه هزار نفر شد.

سالواتوره می‌گوید با سن جنارو شما آسیب نخواهید دید:” سن جنارو از شهر، از وُزوو (آتش فشان فعال در نزدیکی ناپل)، در برابر بلایای طبیعی، در برابر مشکلات اقتصادی محافظت می‌کند. مارادونا یک قدیس متفاوت است – قدیس رستگاری و موفقیت. او همیشه برای توده‌های مردم و برای افراد محروم جنگیده است. شاید بتوان مارادونا را به مثابه قرار ملاقاتی بین این فرهنگ متعالی دینی و بچه‌هایی که در خیابان فوتبال بازی می‌کنند توصیف کرد.”

سالواتوره 12 ساله بود که آنها اولین بار فاتح اسکودتو شدند و او به یاد می‌آورد که مدت‌ها قبل از این‌که ناپولی قهرمان شود، مردم دور هم جمع شده و برای جشن لوازم تزئینی مهیا می‌کردند:” آنها به خدای‌شان اعتقاد داشتند. می‌توانم روح و حس مشارکت را ببینم، مردم ناپل گاهی نسبت به یکدیگر بی‌اعتماد هستند- اما این فرصتی واقعی برای اتحاد و ابراز جامعه و تعلق خاطر بود. و وقتی واقعا ناپولی در مسیر قهرمانی بود، این یکپارچگی در هنگام مهیاسازی تزئینات جشن آشکار شد.”

از او می‌پرسم که آیا نقاشی دیواری که فقط از مسیر جمع شدن و همکاری مردم محله امکان‌پذیر شده، راه درستی برای ادای احترام به مارادونا بر خلاف وجود یک اثر هنری در یک موزه است؟ “مارادونا هم متناسب با موزه و هم خیابان است. او نوعی نماد است که به شکل مذهبی پدید می‌آید- او نوعی نماد است که در کلیسا به وجود می‌آید. بازگشت به دیدگاه وجود احساس مشترک در جامعه و احساس تعلق ایجاد شده به خاطر کسب اولین اسکودتو؛ او نمادی از با هم بودن مردم است.”

من از سالواتوره می‌پرسم که با حذف تحلیل‌های جامعه شناختی و روانشناختی، تماشای بازی‌های دیه‌گو مارادونا در سن پائولو چه معنایی داشت. او به من نگاه می‌کند و می‌گوید:” به معنای زندگی بود. این یک تجربه جادویی بود که دوران کودکی‌ام را تحت تاثیر قرار داد تا او را در سن پائولو تماشا کنم. سحر و جادو.”

 

فرانچسکو دی لوچا

فرانچسکو دی لوچا رئیس بخش ورزشی ایل ماتینو است – روزنامه ناپلی‌ها. با فرانچسکو در کافه گامبرینیس، یکی از قدیمی‌ترین کافه‌های این شهر ملاقات می‌کنیم. او شخصیتی مرموز است و با آگاهی فراوان و پیچیدگی درباره مارادونا، شهر ناپل و روزنامه‌نگاری صحبت می‌کند. اما در بین تمام مشاهدات روشنگرانه او، جالب‌ترین چیز در مورد فرانچسکو زمانی است که در مورد گل مورد علاقه‌اش از مارادونا صحبت می‌کند و چشمانش برق می‌زند:” والی مقابل ورونا. این گل واقعا فوق‌العاده بود. فوق‌العاده.”

این گل را در یوتیوب ببینید، رهایی مارادونا را تماشا کنید و شما نیز احساس می‎‌کنید؛ چشمان‌تان برق می‌زند. واقعا دیوانه‌کننده است.

 

صاحب فروشگاه

 

من از مسیر تولدو به فروشگاهی در ویا تولدو می‌روم که کاپشن‌های لووی، ساعت‌های زنگ‌دار و حدود 50 نوع پیراهن مارادونا را می‌فروشد. همه اینها در این مغازه جمع شده است.

من از یوجنیو (مالک)، دوستش و دخترش می‌پرسم که آیا می‌توانند انگلیسی صحبت کنند اما هیچ‌کدام نمی‌توانند. من می‌گویم مشکلی نیست، متشکرم، روز خوبی داشته باشید. و سپس آنها می‌گویند” صبر کنید، صبر کنید”. دخترش تلفنش را در آورده و با مردی به نام ماسیمو تماس می‌گیرد. طی دو دقیقه ماسیمو خیلی سریع جلوی در رسیده، اسکوترش را روی پیاده‌روی جلوی مغازه پارک کرد و گفت:” سلام جیمز، آنها گفتند شما به کسی احتیاج دارید که بتواند انگلیسی صحبت کند؟” پنج دقیقه بعد مرد دیگری با پیراهن سفید و کراوات سیاه با اسکوتر جلوی مغازه توقف می‌کند. او سه فنجان پلاستیکی حاوی اسپرسو که فویل با دقت بالای آن پیچیده شده و دیگری در یک لیوان شیشه‌ای با فویل را از داخل یک جعبه پلاستیکی بیرون می‌آورد. یوجنیو یک فنجان پلاستیکی باریک را از جایی بیرون آورده و با ظرافت یک چهارم از هر اسپرسو را درون آن می ریزد و به من می‌دهد.

“بفرمایید قهوه.”

“خیلی ممنون یوجنیو.”

“”جشنی که پس از فتح اسکودتو گرفتیم مانند هیچ چیز دیگری که پیش از آن دیده باشید، نبود و چیزی است که هرگز کسی شبیه آن را نخواهد دید. در ورزش، تجارت و ذهن- مارادونا آمد و همه چیز را تغییر داد.”

 

راننده تاکسی

 

فرانکو اسپوزیتو، روزنامه‌نگار، من را با آرماندو آوبری، “راننده تاکسی تیم فوتبال ناپولی در طول سال‌ها” آشنا کرد. این چیزی است که او به آن شهره است: آرماندو در تمام مدت زمان حضور مارادونا و خانواده‌اش در شهر، آنها را در ناپل اینور و آنور می‌برد.

آرماندو با ما در منطقه بسیار شیک و جذاب چیایا در ناپل ملاقات می‌کند: در جنوب غربی کوارتیری اسپانیولی اما در شمال دریا.

“اولین‌باری که مارادونا را سوار کردم، یکشنبه شب از پائولو مارینو، مدیر کل ناپولی، یک تماس تلفنی داشتم. پائولو از من خواست که صبح روز بعد مارادونا را سوار کرده و او را به برنامه تلویزیونی رافائلا کارا در رم ببرم. من صبح روز بعد ساعت 8.55 صبح رسیدم و مارادونا و دوست دخترش ساعت 9:30 صبح بیرون آمدند. ما راه افتادیم، اما به دلیل طوفان شدید در سراسر کشور بسیار کند می‌رفتیم. من خیلی استرس داشتم اما مارادونا و دوست دخترش روی صندلی عقب خواب بودند. آدرنالین من 1000 درصد بود و امیدوار بودم که آنها از ما بخواهند بازگردیم. دیه‌گو مارادونا روی صندلی عقب ماشینم خوابیده بود. اما ما بازنگشتیم و من آنها را به موقع به آنجا رساندم.

در مسیر بازگشت هوا بهتر شد و ما در بزرگراه برای صرف غذا توقف کردیم. غذا خوردن به دلیل حضور مداوم عاشقان و هوادارانی که خواستار عکس گرفتن بودند تقریبا غیرممکن بود. خدا را شکر آن موقع موبایل‌های خوبی وجود نداشت!

وقتی به خانه نزدیک‌تر شدیم، دیه‌گو کاملا بی پروا از من پرسید اگر من همسر و فرزند دارم دو عکس پرتره برای‌شان امضا کند. او مردی از جنس مردم بود – متعلق به مردم و عاشق مردم بود. خودش و اعضای خانواده‌اش به من اعتماد داشتند.

من هرگز در مورد کار در خانه صحبت نکردم، هرگز به همسرم نگفتم که راننده چه کسی هستم. اما یادم است که یک روز به خانه آمدم و همسرم بسیار شوکه شده و گفت دیه‌گو مارادونا با من تماس گرفته و کارم داشته است.”

 

آنتونیو دی بنیتو

ما برای ناهار با آنتونیو، که قبلا برای فیلم مارادوناپولی نامش ذکر شد، بیرون رفتیم و او به من نگاه کرده و می‌گوید:”به من اعتماد کن، او اینجا هم هست.”

آنتونیو به میزی بین میز 9 و 11 اشاره می‌کند.. میز 10 میز مارادونا است.

 

فرانکو اسپوزیتو

من با “سیگ” در تماس بودم. با اسپوزیتو نیز در چند هفته گذشته از طریق ایمیل حرف زدم. اسپوزیتو در زمان انتقال مارادونا و در تمام مدت حضورش در شهر، مدیر ایل ماتینو- روزنامه‌ای در ناپل – بود. او خود آن کسی بود که می خواستم. او به هفت سوال در مصاحبه‌ای که برای او ارسال کردم در 23 صفحه با اطلاعات باورنکردنی در مورد انتقال، شخصیت و تجربه دیه‌گو مارادونا پاسخ داد. من نمی‌توانم کل مطالب را نقل کنم، بنابراین بخشی از آن را می‌نویسم:” ناپل تنها و بسیار خاص است: در تضادها و افراط و تفریط‌هایش بی‌همتاست. اغراق در همه جا هست – با شور و شوق و افسردگی‌اش- در ورزش، مانندش در هیچ کجای دنیا نیست. یک تئاتر غیرقابل توصیف است و در طی 24 ساعت بیشتر از بسیاری از مکان‌ها در 365 روز نمایش دارد. ناپل یک باور و ایمان دارد – فوتبال: از فوتبال تغذیه می‌کند. بازی‌های آن طی 90 دقیقه به پایان نمی‌رسد، آنها از دوشنبه تا یکشنبه به طول می‌انجامند- هیچ مانعی برای ادامه آن وجود ندارد. ناپل شهر فوتبال است و این مفهوم با ورود دیه‌گو مارادونا، قابل اندازه‌گیری‌تر، آشکارتر، واضح‌تر و درخشان‌تر شد.

این حقیقت که او به اینجا آمد باورنکردنی است. این یک رمان یا فیلمی بود که کارگردان و نویسنده پنهانی داشت و فیلمنامه‌اش فراتر از باور است. او واقعا من را به عنوان یک روزنامه‌نگار قوی‌تر کرد- نه تنها در جنبه سبک فوتبال بلکه به عنوان یک انسان. با میل سرکش و فوق‌العاده‌اش برای زندگی کردن فوتبال به شکلی که باید این کار را می‌کرد. از این نظر او یک جانور است؛ بازیکنی بزرگ. او شماره یک و بهترین همه ادوار است.

مارادونا گنجینه‌ای از احساس و چیزهای ارزشمند را در تصورات اینجا کاشته و صندوقچه‌ای غیرقابل اندازه‌گیری در ناپل گذاشته است. ناپل با این حس خاطره‌انگیز زندگی می‌کند. این حس نوستالژی دائما در چشم‌انداز ایده‌آل فوتبالی که مارادونا برای این شهر به ارمغان آورده، وجود دارد. ناپل به شدت و تا ابد قدردان اوست- دیه‌گو تاریخ ورزشی و اجتماعی این منطقه را تغییر داد.”

***

ناپل یک منطقه عادی نیست و وقتی دیه‌گو آرماندو مارادونا در سال 1984 وارد آنجا شد، آنها فرد غیرطبیعی مورد نظرشان را پیدا کردند. یک سیاسی انقلابی، یک قدیس رستگار یا صرفا یک فوتبالیست باورنکردنی لعنتی، ناپلی‌ها با آغوشی باز مارادونا را پذیرفتند و در عوض، آن شکوه و عظمتی که معمولا به دنیای افسانه‌ها تعلق دارد تجربه کردند. دنیای ورزش هرگز شهری را ندیده که به آن اندازه که مردم ناپل مارادونا را مورد ستایش قرار می دهند، فردی را مورد تمجید قرار دهد. آنها در میان موزه‌های پنهان، رستوران‌های شلوغ و ضربات سر و والی در بازی‌های خیابانی تا امروز به این کار ادامه داده‌اند. آنها به میراث او وابسته نیستد بلکه روی آن چیزی بنا می‌کنند. مارادونا هنوز اینجاست، در ناپل، همین حالا.

 

 

عنوان اصلی مقاله: Naples is pregnant with Diego Maradona نویسنده: James Bird نشریه / وبسایت: Mundial زمان انتشار: ژوئن 2017
کلمات کلیدی:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *