چرا انتخاب رانگنیک به عنوان سرمربی منچستریونایتد یک اشتباه بزرگ بود
هفتیک- مشکلات منچستریونایتد در طول 9 سالی که از بازنشستگی سر الکس فرگوسن میگذرد، هرگز به این بدی نبوده است. آخرین روزهای فصل یونایتد در طول این سالها همیشه جذابیتی داشته است: آنها در سال 2016 در فینال جام حذفی بودند. در سال 2017 و 2021 در فینال لیگ اروپا بودند. در سال 2020 لستر را در روز آخر فصل شکست دادند تا جای آنها را در بین چهار تیم صدر جدول بگیرند.
یونایتد این فصل در حالی قدم به بازی پایانی گذاشت که صرفا امیدوار بود بتواند فصل را با تفاضل گل مثبت تمام کند (که نتوانست) و از سقوط به لیگ کنفرانس اروپا جلوگیری کند که نشانگر افتی قابل توجه با توجه به قرار گرفتن این تیم در رده دوم جدول فصل گذشته و سپس جذب کریستیانو رونالدو (بهترین گلزن در تاریخ فوتبال ملی)، رافائل واران ( یکی از پر افتخارترین مدافعان میانی یک دهه گذشته) و جیدون سانچو (بهترین وینگر بوندسلیگا) بود. نکته جالب اینجاست که یکی از تحلیلهای محبوب درباره مشکلات یونایتد این بوده که بازیکنان این تیم به اندازه کافی خوب نیستند.
نه- دلیل این اتفاق مدیریت فاجعهبار است. دلیلی وجود دارد که همه این بازیکنان در باشگاههای قبلیشان یا در تیمهای ملیشان بهتر بودند. در زمانی که رقبا در حال به خدمت گرفتن سرمربیانی بودند که قبلا هدایت باشگاههایی مثل بارسلونا، بایرن مونیخ، دورتموند، پاری سن ژرمن، یوونتوس، چلسی و اینتر میلان را برعهده داشتند ، منچستریونایتد دو مربی را انتخاب کرد که اخیرا سرمربی مولده و مدیر فوتبال لوکوموتیو مسکو بودند- از آن دست رزومههایی که شاید مصاحبهای با یک باشگاه میانه جدولی در چمپیونشیب برای شما دست و پا کند. اوله گونار سولسشر حداقل به عنوان یک مربی موقت توانست این کشتی را به ثبات برساند. رالف رانگنیک نتوانست این کار را انجام دهد.
دوران رانگنیک باید یکی از عجیبترین اتفاقاتی باشد که در تاریخ منچستریونایتد رخ داده است؛ سپردن هدایت این تیم به شخصیتی اسرارآمیز که اساسا یک دهه قبل از مربیگری کنار رفته بود. تاثیرگذاری او بر فوتبال آلمان نباید دستکم گرفته شود اما متحول کننده تاکتیکی بودن با سرمربی فوتبال خوب بودن دو چیز بسیار متفاوت است. صحبتهای بسیاری درباره تاثیر رانگنیک روی یورگن کلوپ و توماس توخل مطرح شده اما جا دارد که این حرفهای مطرح شده را به صورت دقیق بررسی کنیم.
توخل درباره میراث رانگنیک گفت:” آن روزها این باور وجود داشت که مدافعان باید مهاجمان مستقیم خود را هرجایی که بروند، دنبال کنند. او رهبر پیشرویی در استفاده از یارگیری منطقهای و پرسینگ و خط دفاعی چهار نفره در فوتبال آلمان و در عین حال حفظ حالت هجومی بود. او یکی از پیشگامان معرفی سیستم 2-4-4 و پرسینگ از جلوی زمین بود. بنابراین او از نظر تاکتیکی مربی درجه یکی در کنار پپ گواردیولا، یورگن کلوپ و آنتونیو کونته است.”
اما بخش اعظمی از این اتفاقات در قرن گذشته رخ داد و حالا ملکه ذهن شده است. این تا حد زیادی همان کاری است که روی هاجسون چند دهه قبل در سوئد انجام داد. قرار دادن رانگنیک در رده مربیان درجه یک کنار سه مربیای که همگی قهرمانی لیگ در چند کشور را به دست آوردهاند، اغراق به نظر میرسد. رانگنیک در سطح اول مربیگری یک قهرمانی جام حذفی در آلمان به دست آورد- بنابراین فهرست افتخارات او با هری ردنپ قابل مقایسه است. تاثیرگذار بودن از نظر تاریخی حقیقتا در زمینه نتیجهگیری کارآیی ندارد.
و نتایج رانگنیک به خودی خود همه چیز را نشان میدهد: نرخ پیروزی پایینتر یونایتد از زمان دیوید مویس. اما نکته برجستهتر نبود پیشرفت در سبک بازی این تیم بوده است. رانگنیک به عنوان استاد پرسینگ شناخته میشد، مردی که قرار بود یونایتد را به سمت سبک پیشتازش در آینده هدایت کند. بدون شک هیچ تغییری ایجاد نشده است. از نظر پاسهای حریف در هر اقدام دفاعی (PPDA، معیار خوبی برای پرسینگ)، یونایتد تحت هدایت سولسشر در رده چهاردهم لیگ قرار داشت و رتبه مشابهی هم تحت هدایت رانگنیک به دست آورد. بین اواسط فوریه تا می، آنها تنها دو پیروزی در 9 دیدارشان در لیگ به دست آوردند که هر دو با نمایش ضعیف تیمی همراه بود که هتتریک رونالدو نجاتشان داد. تصور اینکه این شکل از فوتبال از سبک منجسمی که رانگنیک عادت به صحبت درباره آن در مصاحبهها داشت، حذف شده، دشوار است.
رانگنیک این هفته گفت:” کریستیانو چند گل زد اما بار دیگر باید تاکید کنم که کریستیانو- و من به هیچ وجه او را مقصر نمیدانم، عملکرد او در آن دیدارها عالی بود- هیولای پرسینگ نیست. او حتی وقتی بازیکن جوانی بود هم از آن دست بازیکنانی نبود که ناراحت شود و فریاد بزند: وای، تیم دیگر توپ را گرفته، من کجا میتوانم توپها را پس بگیرم؟”
به نظر میرسد که رانگنیک از این که شاید بازیکنی با خودش نگوید که “وای، تیم دیگر توپ را گرفته” آزرده شده است. بازیکنان درجه یک مطرح کردن چنین جملاتی وقتی توپ در دست تیم خودشان است را ترجیح میدهند.
جدای از نیمه اول پر انرژی در اولین بازی پس از حضور او روی نیمکت- با تکیه بر “امتیاز ویژه سرمربی جدید” – رانگنیک پیشرفتی در منچستریونایتد ایجاد نکرد.
او در ابتدا روی استفاده از سیستم 2-4-4 که مشخصا با بازیکنانش سازگاری نداشت، تاکید میکرد اما خیلی زود از آن دست کشید. او سپس در بازی خارج از خانه برابر لیورپول به استفاده از دفاع سهنفره روی آورد که با اولین حضور فیل جونز در ترکیب اصلی پس از سه ماه همراه شد. در همان پنج دقیقه ابتدایی مشخص شد که این تصمیمی فاجعهبار بوده و جای شگفتی نداشت که جونز در خط دفاعی جلو کشیده به مشکل خورد و از سرعت کافی برای بازگشت و قطع پاس گل محمد صلاح روی گل اول لوییس دیاز برخوردار نبود…
… و سپس روی گل دوم که توسط صلاح به ثمر رسید نیز از خط دفاعی جدا شده بود.
رانگنیک بین دو نیمه به خط دفاعی چهار نفره برگشت، جونز از زمین بیرون کشیده شد و دیگر در ترکیب اصلی قرار نگرفت. این اقدام از نظر تاکتیکی فاجعهبار و از نظر مدیریت فردی حتی از فاجعه هم بدتر بود.
او همچنین از برونو فرناندز و پل پوگبا نیز در سیستم 2-4-4 برابر منچسترسیتی به عنوان مهاجم استفاده کرد و متوجه شد که زوج دفاعیترش در خط میانی کاملا از بازی کنار رفتند. کوین دیبروین فضای بسیار زیادی برای زدن گل اول داشت.
این ساختار دفاعی بهبود پیدا نکرده است. بعضی از مواقع و خصوصا در تساوی 1-1 خانگی برابر چلسی، یونایتد بازی بازتری را نسبت به دوران حضور سولسشر روی نیمکت این تیم ارائه میکرد. چهار بازیکن هجومی تیم پرس میکردند…
… و شش بازیکن دیگر در فاصله دورتری قرار داشتند.
این فضایی که در خط میانی در اختیار چلسی قرار گرفته بود برای هر مربیای باورنکردنی بود، چه برسد به مربیای که هدف اصلیاش ایجاد پرسینگ منسجم تیمی بود.
رانگنیک با تجربهای معمولی به عنوان سرمربی به یونایتد آمد. دستاورد او در بالا آوردن هوفنهایم و حفظ این تیم در بوندسلیگا مشخصا درخشان بود و میشد آنها را با کاری که سم آلاردایس در بولتون انجام داد، مقایسه کرد. هرچند، هوفنهایم بیرون از محدودیتهای مالی سنتی فوتبال آلمان کار میکرد. شرایطی مشابه اما به شکلی دیگر درباره لایپزیش هم صادق بود. دلیل اصلی حضور ناگهانی آنها در لیگ قهرمانان همین است و با این که تلاشهای پشت صحنه رانگنیک شاید عامل مهمی در موفقیت این تیم باشد اما حتی این هم آمادهسازی خوبی برای در دست گرفتن هدایت منچستریونایتد به حساب نمیآید.
در نهایت، هشدار بزرگ این بود که یک دهه پیش از این که منچستریونایتد تصمیم به انتخاب رانگنیک بگیرد، او دو بار به عنوان سرمربی انتخاب شده بود. نام افرادی که او را انتخاب کرده بودند رالف رانگینک و رالف رانگنیک بود. او مطمئنا گزینه مدنظر باشگاههای دیگری هم بود اما شاید دلیلی وجود داشت که هیچکدام او را به عنوان سرمربی انتخاب نکردند. بسیار عجیب بود که نزدیک شدن او به نیمکت چلسی و میلان به عنوان دلیلی برای جدی گرفتن این مربی مطرح شد.
چلسی تصمیم دیگری گرفت و توخل را انتخاب کرد که تجربه مربیگری در باشگاههای بزرگ و کار با بازیکنان بزرگ را داشت. وقتی میلان از برنامهاش برای انتصاب رانگنیک عقبنشینی کرد و تصمیم به ادامه کار با استفانو پیولی به خاطر عملکرد خوبی که ارائه کرده بود، گرفت، بسیاری آنها را به نداشتن آیندهنگری متهم کردند. اما چرا که نه؟ نتیجه گرفتن در زمین بسیار متقاعد کنندهتر از هیجان انگیز بود در مقالات The Coaches’ Voice است. پائولو مالدینی، مدیر فنی میلان، از رفتار رانگنیک بهتزده شد. او گفت:” پیش از یادگیری زبان ایتالیایی، او باید مفهوم احترام را بیاموزد.”
مطمئنا هر دوی این باشگاهها در مسیر بهتری قدم برداشتند: چلسی قهرمان جهان شد و میلان تغییری قابل توجه را تجربه کرده و قهرمان سری A شد. اگر قرار باشد درسی از این داستانها بگیریم، آن درس اجتناب از رانگنیک است- خصوصا در مورد میلان که به نظر میرسید او روی داشتن نقشی مهم و برجسته که باعث میشد به صورت همزمان به عنوان مدیر کل به سبک سنتی بریتانیایی، مربی و مدیر فوتبال در این باشگاه فعالیت کند، تاکید داشت.
اینجاست که ادعای کسانی که رانگینک را “مدرن” توصیف میکردند، غیرمنطقی به نظر میرسند. او شاید آخرین سرمربی در اروپا باشد که بخواهد کنترل همه چیز را در دست بگیرد؛ او درباره اهمیت مدیر فوتبال صحبت میکند اما هنوز نتوانسته به این نتیجه برسد که آیا خودش مدیر فوتبال است یا خیر. از این نظر، رانگنیک به شکل واضحی سنتی است اما همچنان با لقب “مدرن” توصیف میشود، شاید چون دو دهه قبل شخصیت مدرنی بوده است.
مضحکترین بخش در این زمینه این است که همه به این نکته اذعان دارند که ساختار در منچستریونایتد پیش از این هم عمیقا درهم ریخته بوده اما بسیاری باور دارند که حضور رانگنیک میتوانست به بهبود این شرایط کمک کند. اجازه دهید این موضوع را به صورت دقیق شرح بدهیم: رانگنیک از مدتها قبل در نقش مدیر فوتبال فعالیت داشت اما به عنوان مربی موقت انتخاب شد (که به خودی خود عجیب بود)، سطحی از تاثیرگذاری برای انتخاب جانشین به او داده شد (این عجیبتر هم بود)، هرچند ممکن بود خودش را انتخاب کند (همچنان عجیب نیست؟) و سپس در پستی تحت عنوان مشاور در این باشگاه حفظ میشد، هرچند نقش واقعی او هرگز افشا نشد، شاید هرگز مشخص هم نشده بود و احتمالا اصلا وجود هم نداشت (بگذریم).
اشتباه بزرگ در تمامی این موارد، خودداری از قبول این نکته بود که مربیگری در فوتبال اساسا به سر و کار داشتن با بازیکنان و افراد مربوط است. شما باید توانایی خودتان را با هدایت تیم در هفتههای متوالی ثابت کنید. مواجهه با شکستها، کار با افراد، حفظ روحیه تیمی و کار به عنوان رهبر نمادین. کلوپ و گواردیولا مربیانی تحولآفرین هستند اما در عین حال رهبرانی فوق العاده هم به حساب میآیند و این موضوع را به صورت مداوم در یک دهه اخیر به اثبات رساندهاند. مربیان بسیاری هستند که در سطح کلوپ و گواردیولا قرار ندارند اما بسیار شایستهتر از رانگنیک هستند.
از سوی دیگر، رانگنیک در بیشتر سالهای یک دهه اخیر مشغول مربیگری نبوده و به همین دلیل انتصاب او به عنوان سرمربی تیم اول یکی از عجیبترین کارهایی بود که یک باشگاه لیگ برتری تا به حال انجام داده است. کل داستان رانگنیک و نکتهای که او را به چنین روایت جذابی تبدیل کرد این بود که او تاثیر بسیار مهمی روی فوتبال داشت، علیرغم این که هرگز سرمربی درجه یکی نبود. بخش دوم این واقعیت فراموش شده بود اما حالا واضحتر از هر زمان دیگری است.