
نسل 87؛ وقتی لاماسیا با مسی، پیکه و فابرگاس به اوج رسید
هفتیک– در ساعت 7:30 بعدازظهر روز جمعه 4 ژوئن 1976، گروه راک سکس پیستولز (Sex Pistols) دنیا را تغییر داد. داخل تالار لسر فری ترید هال شهر منچستر، اجرای کوبنده سبک پانک از سوی جانی روتن چنان مهیج و تحریک کننده بود که تعدادی از تماشاگران را ترغیب کرد تا گروههای جوی دیویژن، نیو اوردر، بازکاکس، ده فال، ده اسمیتز و سیمپلی رد را تشکیل دهند.
تمامی کتابهایی که به حماسه موسیقایی منچستر در آن شب اختصاص داده شدند، جزییات پیچیده تک نوازی این گروه را بررسی میکنند و این در حالیکه هزاران نفر این اجراها را در سایتهای گفتگو و تبادل نظر قرار داده یا افراد بیحوصله را وادار میکنند به این آثار گوش کنند. تخمین زده میشود که بیشتر افراد حاضر در این لحظه تاریخی که افراد زیادی قسم میخورند، در آن حضور داشتند، حدودا 40 ساله بودند. تقریبا تمامی آنها گروهی تشکیل دادند، آهنگی ضبط کردند یا برای مجله موسیقی NME نوشتهای فرستادند.
تنها عدهای مشابه میتوانند ادعا کنند که شاهد معادل فوتبالی این اتفاق بودهاند. تیم کادته آ بارسلونا در فصل 03 -2002 موفق شد رقابتهای زیر 15 سال را بدون شکست پشت سر بگذارد و قهرمانی لیگ کاتالونیا و اسپانیا بهعلاوه کوپا کاتالونیا را به دست آورد. در اینجا نیز هزاران نفر مدعی هستند که بازی قدرتمندترین و بهترین تیم نوجوانانی که در یک فصل در کنار یکدیگر به میدان رفتند، تماشا کردهاند.
ژاوی یا آندرس اینیستا که محصولات لاماسیا بودند یا حتی افسانه کلاس 1992 در منچستریونایتد را فراموش کنید- نسل 1987 بارسلونا اثری قابل اعتماد، پیشرو و هدفمند بود؛ کارت دعوتی برای موفقیت و قدرت در آینده و میراثدار دنیای فوتبال. چرا؟ به دلیل حضور سه نام: جرارد پیکه، سسک فابرگاس و لیونل مسی.
***
در یک شنبه آفتابی در سال 1997 بود که آمادور برنابئو، قائم مقام سابق باشگاه بارسلونا، در روز بازدید آزاد در زمین تمرین این تیم حضور پیدا کرد تا نوه 9 ساله و مو بلوندش را به بازیکنان آیندهدار خردسال تیم معرفی کند. او به آلبرت بنایگس، دوست قدیمیاش و مدیر آینده لاماسیا، که در آن زمان یکی از چندین مربی تیم جوانان بارسا بود، گفت: ” نام او جرارد است. به من بگو که نظرت درباره او چیست.” برنابئو دو ساعت بعد پاسخ خود را دریافت کرد. بنایگس به او گفت: ” این بچه مانند یک ماشین است.”

پیکه و فابرگاس زمانی به آکادمی بارسلونا پیوستند که لوئیس فنخال هدایت تیم اول این باشگاه را برعهده داشت.
خیلی طول نکشید که یک هافبک 9 ساله باهوش و شبیه به او از آرینس ده مار، شهر کوچکی در فاصله 45 دقیقهای بارسلونا، نیز به جرارد پیکه پیوست. فرانسسک فابرگاس سولر به اندازهای خوب بود که مربی تیم محلی ماتارو حاضر نشد در دیدار برابر بارسلونا به او بازی بدهد چرا که تلاش میکرد این بازیکن را از چشمان تیزبین استعدادیابهای این تیم دور نگه دارد. این حیله دوام زیادی نداشت.
آخرین قطعه پازل نسل 1987 در دسامبر 2000 سر جایش گذاشته شد. ” من، چارلی رکساچ، با استفاده از قدرتم به عنوان مدیر فنی بارسلونا، و علیرغم وجود بعضی نظرات مخالف، تعهد میکنم که لیونل مسی را تا زمانی که توافقات انجام شده پابرجا باشد، در این تیم حفظ کنم. ” این چیزی بود که مهاجم سابق تیم پس از تماشای 5 دقیقه از بازی مهاجم کوچک آرژانتینی در پشت یک دستمال نوشت.

رکساچ با توصیهنامهای که روی یک دستمال کاغذی نوشت، زمینه حضور مسی در بارسلونا را فراهم کرد.
مسی که از روساریوی آرژانتین به بارسلونا آمده بود، به دلیل مصدومیت و مشکل ثبتنام رسمی، نمیتوانست در کنار سایرین حضور داشته باشد. او در کنار هم تیمیهایش در لاماسیا – کمپی که اکثر بازیکنان غیر بومی آکادمی در آن سکونت داشتند – غذا میخورد و تمرین میکرد اما در یک آپارتمان در گران ویا دی کارلس، در نزدیکی نوکمپ، به همراه خورخه، پدرش، زندگی میکرد.
فابرگاس بعدها گفت:” ما فکر میکردیم او لال است.” پیکه اضافه کرد:” تا اینکه توپ را در اختیار گرفت و سپس تمامی شبهات از بین رفت.” مسی هنوز هم این مدافع میانی را استاد و رییس صدا میکند چون او بود که در زمین حواسش به سایر بازیکنان بود. مسی به مرور از لاک خود بیرون آمد و در جریان تورنمنت درخشان مائِستِرلی 2002 در ایتالیا – که اولین تورنمت این بازیکن با بارسلونا بود- این اتفاق بیش از پیش نمایان شد. چهار کاپیتان تیم – فابرگاس، پیکه، مارک والینته و ویکتور واسکز- همیشه با جدیدترین عضو تیم شوخی میکردند و این به نوعی خوشامدگویی آنها به حساب میآمد.
واسکز، مهاجم نوک تیم و خلاقترین بازیکن بعد از ستاره آرژانتینی، میگوید:” وقتی به هتل رسیدیم، مسی پلی استیشن خودش را آورده بود و با سسک که هم اتاقی او بود به سوییتشان رفتند. پیکه تصمیم گرفت برود و هرچیزی در اتاق هست، بردارد تا وانمود کند که سرقتی رخ داده است. ما برای صرف شام به طبقه پایین رفتیم و جرارد دیرتر آمد چون همه وسایل اتاق را برداشته بود. آنها رختخواب، پلی استیشن، کیف لباس و به معنای واقعی کلمه همه چیز را برداشته بودند. پس از صرف شام همه به اتاقهایشان برگشتند و سسک و چند بازیکن دیگر در حال فیلمبرداری از برگشتن مسی به اتاقش شدند. او مات و مبهوت ایستاده بود. خشم و شوکه شدن در چهرهاش دیده میشد! نمیدانست چه بگوید چون فردی خجالتی بود و فقط دستانش را روی سرش گذاشت. سپس به او گفتیم که این کاری است که با همه بازیکنان جدید میکنیم و پس از آن بود که واقعا یخ او آب شد.”
درواقع در آخر این سفر – که بارسلونا موفق به پیروزی برابر پارما در فینال شد- این مسی بود که جوک میگفت و با سایرین شوخی میکرد. خولیو دی دیوس در گفتگو با فورفورتو اظهار داشت:” پس از آن او واقعا فرد متفاوتی شد. شوخی میکرد و من فکر میکنم بعضی از شوخیهای پیکه را جواب داد و سر به سرش گذاشت. ما او را تشویق میکردیم و میگفتیم ” حالا مسی به جمع ما پیوست!” او از آن لحظه به عضوی از جمع ما تبدیل شد. ما مانند برادر بودیم.”
اهالی خانه
در فصل 02 -2001 در تیم زیر 14سالههای کادته B بود که بازیکنان تیم شروع به شکوفا شدن کردند چرا که این تیم از سیستم 3-3-4 استفاده میکرد که در تیم رویایی یوهان کرویوف محبوب شده بود و بارسا اولین جام اروپاییاش را با همین سیستم در فصل 92 -1991 به دست آورد.
خولیو ده دیوس میگوید:” استعدادهای بسیار خوبی در این تیم حضور داشتند.” والینته در دفاع بسیار آرام بود، تونی کالوو که سرعتی خوب داشت، وینگر راست بود، سیتو ریرا در حال حاضر در لیگ لهستان بازی میکند، فرانک سونگوئو بازیکن مستعدی به نظر میرسید و ویکتور واسکز احتمالا تکنیکیترین بازیکن تیم بود اما میشد دید که مسی، سسک و پیکه استعدادی داشتند که سایر اعضای تیم از آن بیبهره بودند. آنها بدون شک ” امتیاز” بیشتری نسبت به ما داشتند. ما حتی برابر تیمهایی که از ما بزرگتر بودند نیز با هفت یا هشت گل به پیروزی میرسیدیم.”
بارسلونا در آن فصل موفق شد بالاتر از تیم کادته A اسپانیول به قهرمانی لیگ منطقهای (پرفرنته کاتالانا) دست پیدا کند. این اولین بار بود که یک تیم جوانان در رده سنی بالاتر از خودش بازی میکرد و به این موفقیت میرسید. استمرار و ثبات به اندازه استعداد حیاتی بود. ویکتور واسکز که در حال حاضر در کنار سباستین جووینکو در تیم تورنتو در لیگ فوتبال آمریکا بازی میکند در این باره میگوید:” تیمی بسیار منظم و باثبات داشتیم و همه مربیان در مورد بازی، ایده یکسانی داشتند. من وقتی 12 ساله بودم تحت هدایت رودولفو بورل کارم را آغاز کردم و او، آلبرت بنایگس و تیتو ویلانووا اهل همین خانه بودند. این باعث شد که همه چیز آسانتر شود چون سال به سال هیچ تغییر خاصی رخ نمیداد؛ بنابراین دقیقا میدانستیم که چه انتظاراتی از ما وجود دارد.”
از همه مهمتر، ویلانووا – مربی قهرمان بارسلونا در فصل 13- 2012 که در سال 2014 به دلیل ابتلا به سرطان در 45 سالگی درگذشت- به پرورش روحیه رقابتی بازیکنان کمک کرد و این اتفاق در حالی رخ داد که نسل 1987 در اکثریت دیدارها به آسانی پیروز میشد. ویلانووا در گفتگو با مارتی پرارنائو، نویسنده کتاب “راه قهرمانان: از لاماسیا تا نوکمپ”، اظهار داشت:” من دیداری را به خاطر دارم که در دقیقه سوم با 3 گل جلو بودیم. این اتفاق از نظر ریاضی تقریبا غیرممکن است. من به دستیارم رو کردم و گفتم:” و حالا به آنها چه بگوییم؟ بین دو نیمه چه چیزی میتوان گفت وقتی با 8 گل پیش افتاده باشی؟”

از همان ابتدا مشخص بود که مسی، فابرگاس و پیکه، در سطح متفاوتی نسبت به دیگر بازیکنان لا ماسیا هستند.
پیشرفت شخصی به هدف و باور این تیم تبدیل شده بود. پیکه، قدبلند و با فیزیکی ورزشکارانه و با تکنیک فوقالعاده، از آن دست مدافعانی بود که بارسلونا به ندرت تولید میکند اما یک مشکل وجود داشت و آن این بود که او در بازی هوایی افتضاح بود. به زبان سادهتر او هرگز مجبور نشده بود با سر به توپ ضربه بزند چرا که به ندرت مجبور بود به این شیوه دفاع کند. پیکه در تمام طول فصل 02 -2001 در کادته B یک برنامه تمرینی سرزنی را دنبال میکرد- از نقطه آغاز یا در طول یک کورس، با حضور یا عدم حضور چند مانع یا مدافع، و حتی با قرار دادن چند نیمکت بر سر راه تا در اطراف آنها مانور دهد- تا به همان اندازه که در بازی با پا خوب بود، در بازی هوایی نیز به تکامل رسیده و قدرتمند شود.
ویکتور واسکز، مهاجم تیم، به فورفورتو گفت:” ما میدانستیم که چه انتظاراتی از ما وجود دارد. هیچوقت بیخیال نبودیم چون هدف نهایی رسیدن به تیم اول بود. روز بازی همیشه بهترین روز هفته بود چون برابر افرادی بازی میکردیم که آنها را نمیشناختیم و میتوانستیم نشان دهیم که تا چه اندازه خوب هستیم.”
آنها برای انجام این کار باید به اندازه کافی در بیرون از زمین و در مدرسه لئون سیزدهم، که همه اعضای لاماسیا در آن حضور داشتند، تلاش خود را نشان میدادند. خولیو ده دیوس پیش از اینکه فاش کند سسک فابرگاس بهترین شاگرد کلاس بوده و در مدرسه نیز عملکرد بسیار خوبی داشته، به فورفورتو گفت:” دروغ نمیگویم، درس خواندن آخرین چیزی بود که هرکس میخواست انجام دهد اما ما باید نمرات خوبی کسب میکردیم؛ در غیر این صورت مربیان اجازه نمیدادند که شنبه صبح در مسابقات حضور داشته باشیم.”
زمانیکه نسل 1987 برای فصل 03- 2002 به تیم کادته A با هدایت الکس گارسیا رسید، زمینه برای خلق یک فصل پر از رکوردشکنی در بیرون و درون زمین، فراهم شد. ویکتور واسکز با یادآوری آن روزها میگوید:” سوال اصلی این بود که چند گل به ثمر خواهیم رساند، نه این که پیروز میدان خواهیم بود یا خیر. ما با نتیجه 10-0 و 15-0 پیروز میشدیم. من و مسی بر سر اینکه کدام یک از ما دو نفر بیشترین گل را در یک بازی به ثمر خواهد رساند، رقابت داشتیم. پیکه و سسک نیز سرشان را با تلاش برای پشت سر گذاشتن یکدیگر در تعداد گلهای زده گرم میکردند. این جذابترین راه برای حفظ انگیزه ما بود.”
گروه بلندپرواز
آنها در تمام طول فصل در کاتالونیا شکست نخوردند. اوریول پالنسیا، مدافع کناری، به یاد دارد که در یک بازی با نتیجه 22-0 به پیروزی رسیدند و فابرگاس نیز برد 32-0 را به خاطر میآورد. این تیم از دوستانی ساخته شده بود که در کنار یکدیگر بازی میکردند، میجنگیدند و با هم در ارتباط بودند. بازیکنان پس از جلسه تمرینی عصر، در ساعت 8 غروب شام میخوردند و پس از آن دو ساعت زمان آزاد داشتند.
برگزاری تورنمنت پلیاستیشن از تفریحات عادی بود. این رقابتها یک هفته طول میکشید و تمامی اعضای تیمهای جوانان در آن شرکت داشتند و به همین دلیل در اکثر موارد همه دور نمایشگر کامپیوتر ازدحام میکردند. خولیو ده دیوس میگوید:” فابرگاس و پیکه بسیار خوب بودند. اما مسی فاجعه بود! با گذشت زمان او هم بهتر شد اما در آغاز افتضاح بود. او در پلیاستیشن واقعا بد اما در زمین بهترین بود.”
آیا چنین همراهیای خارج از زمین فوتبال به آنها کمک کرد که یک تیم باشند؟ خولیو ده دیوس ادامه داد:” البته که کمک کرد و نقشی بسیار اساسی نیز داشت. من اهل آندلس در جنوب اسپانیا هستم؛ بنابراین سسک عادت داشت که در آخر هفتهها من را به خانه خود دعوت کند. مایی که اهل کاتالونیا نبودیم در لاماسیا بسیار تنها میماندیم. من همیشه از او و پدرش سپاسگزارم که از من استقبال میکردند.”
مسی به عنوان سرگروه در تنها فصلی که به طور کامل برای یک گروه سنی به میدان رفت، موفق شد بیش از 40 گل به ثمر برساند و الکس گارسیا، سرمربی تیم، این گروه برادران 15 ساله را ” لاس آنسیاس” (گروه بلندپرواز) نامید. گارسیا که هنوز هم در باشگاه بارسلونا مشغول به کار است، در این باره گفت:” این تیم بسیار فوقالعاده و با قهرمانانی بالفطره بود. این نسل هرگز تکرار نخواهد شد. بهترین ترکیب ممکن را در اختیار داشتیم: بازیکنانی که به شکلی باورنکردنی با استعداد بودند در کنار بازیکنانی که بسیار خوب بودند و همگی از تیم زیر 11 سال تا بالا در کنار هم قرار داشتند. آنها سرشار از استعداد بودند.”
یکی از دیدارهای آن فصل که شهرت زیادی پیدا کرد، بازی برابر اسپانیول در تاریخ 4 می 2003 و فینال کوپا کاتالونیا بود. آن دیدار امروز به نام «بازی ماسک» شناخته میشود. نسل 1987 یک هفته قبل در دیدار برابر همین رقیب، قهرمانیشان در لیگ کاتالونیا را قطعی کرده بودند اما این دیدار بدون حادثه سپری نشد. رقبای همشهری بارسلونا استخوان گونه مسی را شکستند و پزشک باشگاه تنها در حالتی به او اجازه حضور در دیدار فینال را داد که از همان ماسک محافظتی که پیش از این کارلس پویول، مدافع میانی تیم اول باشگاه، در ابتدای سال به کار گرفت، استفاده کند.
مسی پس از پنج دقیقه به سمت خولیو ده دیوس، هافبک هم تیمیاش، رفت و گفت:” گوش کن، من این را در میآورم. برایم مهم نیست که چه بلایی سرم میآورند- نمیتوانم با این بازی کنم.” مسی ماسک را درآورد و در جریان بازی در دستش نگه داشت سپس وقتی بازی متوقف شد به سمت نیمکت رفت و آن را به کناری پرت کرد. او به گارسیا قول داد که بین دو نیمه تعویض شود، و گفت: ” نگران نباش رییس، هیچ اتفاقی نمیافتد.”
اما اتفاق رخ داد. مسی دوبار دروازه حریف را باز کرد و دومین گل او یک گل انفرادی درخشان با عبور از سه مدافع بود و بارسلونا با نتیجه 3-0 (با گلزنی پیکه) به رختکن رفت. همانطور که گارسیا گفته بود، مسی تعویض شد. این بازی که به قول ده دیوس ” به اندازه یک فوتبال جوانان فیزیکی بود”، با نتیجه 4-1 به پایان رسید. گارسیا میگوید:” در بازی ماسک فهمیدم که مسی فوتبال را نه به عنوان یک بازی بلکه به عنوان یک تلاش جمعی درک میکند. او آن روز نشان داد که برای پیروزی به هرکاری دست خواهد زد.”
با این حال این دیدار فینال کوپا کاتالونیا به یک دلیل دیگر نیز از اهمیت خاصی برخوردار بود. این آخرین باری بود که پیکه، مسی و فابرگاس در کنار یکدیگر به میدان رفتند تا زمانی که سسک بار دیگر در سال 2011 از آرسنال به بارسلونا بازگشت. تیم افسانهای کادته A بارسلونا شش هفته بعد در فینال چمپونشیپ اسپانیا با نتیجه 2-1 برابر اتلتیک بیلبائو به پیروزی رسید و فابرگاس به عنوان بهترین بازیکن این رقابتها انتخاب شد اما مسی غایب بود. مشکلات تیمی که فاتح سه گانه شده بود، داشت خودش را نشان میداد.

پیکه و فابرگاس پیش از اینکه از لا ماسیا به تیم اول بارسا برسند، راهی انگلیس شدند اما هر دو چند سال بعد به نوکمپ برگشتند.
فابرگاس در حالی در این تورنمنت به میدان رفت که میدانست آخرین حضورش با پیراهن این تیم است. قرارداد با آرسنال در آن تابستان در آستانه نهایی شدن بود. ژاوی و آندرس اینیستا جایگاه خود را در تیم اول پیدا کرده بودند و وعده آرسن ونگر بر این اساس که فابرگاس 16 ساله سریعا به تمرینات تیم اول توپچیها ملحق خواهد شد به اندازهای خوب بود که رد کردنش کار دشواری به نظر میرسید.
پیکه نیز دور از چشم باشگاه در حال صحبت با منچستریونایتد بود که اولین پیشنهاد حرفهای را در همان سال به این بازیکن ارائه کرده بود. و مسی نیز از این تیم جدا میشد اما این جدایی به نوعی درون باشگاهی بود. او در فصل 04-2003، یک فصل بعد از کسب سهگانه قهرمانی اسپانیا، لیگ کاتالان و کوپا کاتالونیا، برای 5 تیم مختلف -یوونیل A، یوونیل A، بارسلونا C، بارسلونا B و برای تیم اول در یک دیدار دوستانه برابر پورتوی مورینیو– به میدان رفت. باشگاه قصد داشت هرچه زودتر از درخشانترین استعداد خود بهره برداری کند و اطمینان حاصل کند که صبر و تحمل این بازیکن به هیچ عنوان به پایان نرسد.
واسکز به فورفورتو گفت:” من ماندم و تلاش کردم رویای این تیم را تا جایی که میتوانم حفظ کنم. امید داشتم که یک روز بار دیگر با لئو در تیم اول بازی کنم. رسیدن به آنجا برای من کمی بیشتر طول کشید اما به خودم افتخار میکنم که این کار را به انجام رساندم.” حالا 15 سال از آغاز تاریخسازی نسل 1987 گذشته و در طول این مدت حتی لاماسیا – نماد معدن استعدادهای بارسلونا – با یک مجموعه جدید درخشان در زمینِ تمرینِ بازسازی شده این باشگاه، جایگزین شده است. اما تنها فابرگاس نیست که از آن دوران با عبارت “بهترین روزهای زندگیام” یاد میکند.
خولیو ده دیوس، بازیکن فعلی تیم دسته سومی خومیا، میگوید: “من خاطرات خوبی از آن زمان دارم که هرگز فراموش نخواهم کرد. با چند نفر از بهترین بازیکنان دنیا بازی کردم- افراد زیادی نمیتوانند چنین چیزی بگویند، درست است؟ روابط در این دوره و زمانه کمرنگتر شده و ارتباط داشتن با همه در سرتاسر دنیا کمی سختتر شده اما هروقت که یکدیگر را میبینیم، درست شبیه به زمانی است که بچه بودیم.”
احساس باقی مانده از تیم کادته A غرور و افتخار است. آنها به آنچه توانستند به دست آورند، به هم بازی بودن با اسطورههای آینده و به میراثی که در کنار یکدیگر برجا گذاشتند، افتخار میکنند. ویکتور واسکز میگوید:” این یک امتیاز ویژه بود. من در کنار لیونل مسی، یکی از بهترین دوستانم، در تیم اول بازی کردم و گل زدم. هرجا که بروم نام بارسلونا را با خودم به همراه میبرم. اجازه دهید صادق باشیم، دلیل اینکه من در حال صحبت با شما هستم نیز همین است.”
درست مانند سکس پیستولز در سال 1976، تعداد بسیار کمتری از افرادی که قسم میخورند، شاهد آن اجرا بودند – 1000 نفر بازی ماسک را تماشا کردند و تماشاگران دیدارهای لاماسیا نیز به ندرت بیشتر از 50 نفر میشد. اما کسانی که در این دیدارها حضور داشتند، شاهد آینده بودند.
خولیو ده دیوس میگوید:” من بسیار از بارسلونا و سایر هم تیمیهای نسل 1987 سپاسگزارم که تمام چیزهایی که از فوتبال بلدم به من یاد دادند. من از شهری کوچک با جمعیت 30 هزار نفر آمدم و فکر میکردم میتوانم فوتبال بازی کنم. وقتی به لاماسیا رسیدم، فهمیدم که چقدر باید یاد بگیرم و در هفت سالی که در آنجا حاضر بودم، فهمیدم که میخواهم به چه آدمی در زندگی تبدیل شوم.” این بهترین میراثی است که احتمالا هر نسلی میتواند از خود برجا بگذارد. شاید حتی سکس پیستولز نیز موفق به انجام آن نشده بود.