
وظیفه “مدیر ورزشی” چیست و چقدر میتواند در اداره باشگاه موثر باشد
هفتیک- دیمین کومولی هنوز میتواند واکنشها به انتخابش به عنوان مدیر ورزشی تاتنهام در سال 2005 را به یاد بیاورد. او میگوید:” واکنشها بسیار منفی بود. اولین سوالی که در اولین کنفرانس خبری من مطرح شد این بود که آیا آیندهای برای این پست در فوتبال انگلیس میبینی؟”
کومولی در پاسخ به این سوال گفت که هر باشگاهی در لیگ برتر در عرض 10 سال آینده یک مدیر ورزشی یا مدیر فنی خواهد داشت. مشخص شد که پیشبینیاش چندان هم غیرمنطقی نبود. کومولی که بعدها در همین پست در باشگاه لیورپول و فنرباغچه هم حضور پیدا کرد، اضافه میکند:” حالا مدیران ورزشی حتی در لیگ دو هم حضور دارند.”
در واقع این روزها بحث زیادی درباره رواج این نقش در فوتبال انگلیس نیست و بیشتر درباره میزان تاثیرگذاری آن صحبت میشود. آیا باشگاهها و مالکان واقعا به مدل مدیر ورزشی در این کشور تعهد دارند یا با ارائه این عنوان به فردی با مسئولیتی محدود صرفا به این تعهد تظاهر میکنند؟

زمانی که دیمین کومولی به عنوان مدیر ورزشی تاتنهام انتخاب شد، در انگلیس باشگاههای زیادی نبودند که چنین پستی در چارت مدیریتیشان وجود داشت.
یک منبع ارشد در یکی از باشگاههای لیگ برتری از دن اشوُرث (برایتون)، استوارت وبر (نوریچ)، مایکل ادواردز (لیورپول)، جان رادکین (لستر)، چیکی بگیریستاین (منچسترسیتی) و مارینا گرانوفسکایا (چلسی) به عنوان بهترین نمونههای مدیران ورزشی که از استقلال خوبی برخوردار هستند، نام برد. در دیگر باشگاهها،یک مدیر ورزشی لیگ برتری به عنوان “مدیر مشهور هماهنگ کننده بازیکن” و دیگری به عنوان “استعدادیاب مشهور” توصیف شدهاند.
همین منبع اضافه میکند:” به نظر میرسد که ما از مانع “آیا مدیر ورزشی مهم است” عبور کردهایم. ده سال پیش هری ردنپ را میدیدید که در حالی که سوار ماشینش بود میگفت این بیاحترامی است که کسی به من بگوید چه کار کنم. حالا بسیاری در فوتبال انگلیس پذیرفتهاند که این پست مهمی است. این قدمی رو به جلوست که بسیار خوب است.
قدم بعدیای که باید به آن رسیدگی شود، مسئولیت این نقش است. حوزه اصلی این کار چیست؟ به نظر میرسد همه پذیرفتهاند که مسئولیت مدیر ورزشی هدایت استعدادیابی و جذب بازیکن است. همه فکر میکنند که این کار به حوزه آکادمیها، علم ورزشی و پزشکی مربوط میشود. چیزی که ما در کشورمان هنوز نپذیرفتهایم این است که این فرد کارشناس فوتبال شما است.
مالک باید مدیر ورزشی را به عنوان کارشناس فوتبال در نقشی مدیریتی به کار بگیرد و به توصیههای او درباره این تصمیمات گوش کند؛ چه کسی را بخریم، چه کسی را بفروشیم، چقدر برای خرید هزینه کنیم، استراتژی آکادمی ما چه باشد، آیا باید سرمربی را اخراج کنیم؟ آیا باید قراردادی جدیدی با سرمربی امضا کنیم؟ سرمربی جدید ما کیست؟
به نظر میرسد که هنوز رواسای باشگاهها درباره سرمربیان تصمیم میگیرند و آیا آنها در زمینه این تصمیمات مهارتی دارند؟ نه.”
کومولی با شنیدن این نقل قولها کمی شگفتزده به نظر میرسد. او میگوید:” من فکر نمیکنم مدیر ورزشی کارشناس باشد و مالک کسی است که چکها را مینویسد. من فکر نمیکنم همه چیز به این آسانی باشد.
باشگاهها تصمیمات مهم را بیشتر از قبل به صورت جمعی میگیرند و این شاید روش درستی است. اگر من هنوز مدیر ورزشی بودم یا روزی بار دیگر مدیر ورزشی شوم، احساس خوبی ندارم که به مالک باشگاه بگویم من تمام تصمیمات را میگیرم، من مربی را انتخاب میکنم، من میخرم، من میفروشم، من به تو میگویم چه کار کنی و تو باید به من گوش کنی.
برای مثال، انتخاب سرمربی باید توسط نوعی کمیته در باشگاه صورت بگیرد، نه این که فقط یک نفر این کار را انجام دهد. من فکر نمیکنم مالک باشگاه شخصا باید سرمربی را انتخاب کند. اما در عین حال فکر هم نمیکنم که مدیر ورزشی باید این کار را انجام دهد.
و فکر میکنم مدیران ورزشی در انگلیس فکر میکنند که این اتفاقی است که در سایر کشورهای اروپایی رخ میدهد، این که مدیران ورزشی قدرت کاملی در انتخاب هرکسی که میخواهند، در هر زمانی که میخواهند، دارند و میتوانند هرکسی را در هر زمانی بخرند یا بفروشند- این اتفاقی نیست که رخ میدهد.”
اشوُرث که در سال 2018 به عنوان مدیر فنی برایتون انتخاب شد و پیش از این نقشی مشابه در اتحادیه فوتبال انگلیس و برای وست برومویچ ایفا کرده بود، نیز شایستگی صحبت درباره این مدل در انگلیس را دارد.
او کمی پس از حضور در اتحادیه فوتبال حدود 25 نفر را به سن جورجز پارک دعوت کرد تا ارزیابی رسمیای را در زمینه تشخیص استعداد و جذب بازیکن فراهم کند- حوزهای که ارتباط نزدیکی با پست مدیریت ورزشی دارد. کسانی که در این جلسه حضور داشتند همگی در این زمینه کار میکردند.
اشوُرث به اتلتیک میگوید:” وقتی آنها به اولین جلسه آمدند، ما گفتیم که عنوان شما چیست و چه کار میکنید؟ از 26- 25 نفری که در اتاق حاضر بودند شاید هشت عناوین کاری مختلف با 20 شرح وظایف متفاوت داشتیم. تنوع بسیار زیاد بود.”
پس محدوده وظایف یک مدیر ورزشی واقعا چیست؟ اشورث میگوید:” اگر از من بپرسید- و این را میگویم چون واقعا به این نقش ایمان دارم و سفیری برای آن به حساب میآیم- مدیر ورزشی کسی است که مسئولیت استراتژی فوتبالی را نزد هیئت مدیره برعهده دارد که متخصصانی را در نقشهای مشخص به خدمت میگیرد و به آنها اجازه کار و پیشروی میدهد. این از نظر من نکتهای کلیدی است چون من سرمربی یا مربی تیم اول نیستم، هرگز نبودهام و نمیخواهم باشم.

دن اشورت یکی از مدیران ورزشی بانفوذ فوتبال انگلیس است که در حال حاضر در باشگاه برایتون فعالیت میکند.
دوست دارم فکر کنم تجربه فوتبالی کافی داشتهام- من مدرک مربیگری دارم، مربیگری را درک میکنم اما واقعا نمیفهمم که گراهام پاتر (سرمربی برایتون) هر شنبه در چه شرایطی قرار دارد. بنابراین سعی نمیکنم به گراهام بگویم که چه کسی را انتخاب کند، چطور بازی کند و چطور مربیگری کند.
حالا امیدوارم بتوانم سوالاتی از او بپرسم که به او در اتخاذ تصمیمات درست کمک کند. اما قطعا ادعا ندارم که در زمینه نتیجهگیری در روزهای شنبه بیشتر از گراهام میدانم.
من نباید بیشتر از جان مورلینگ درباره سرمربیگری آکادمی بدانم و نمیدانم. نباید بیشتر از آدام برت درباره علم پزشکی، ورزشی و ممانعت از مصدومیت بدانم و نمیدانم. بنابراین کل وظیفه من این است که افرادی را بهتر از خودم در این پستها به کار بگیریم، ارزش، فرهنگ، دیدگاه و اهداف درستی را تعیین کنم و با آنها همکاری کنم تا جلو بروند.”
مدیر ورزشی باید بتواند با بقیه همکاری کرده و به آنها اجازه کار بدهد اما این تا حد زیادی بستگی به سبک مالک باشگاه هم دارد. در حالی که کسی مانند وبر در نوریچ اختیار تام دارد تا با کمترین دخالت از بالا تصمیماتی را اتخاذ کند، دیگران با ترکیبی از سیاستهای داخلی، مالکان مداخلهگر و فشارهای خارجی روبرو هستند.
مارسل برندز، مدیر فوتبال اورتون، تقریبا هیچ نقشی در به خدمت گرفتن رافائل بنیتس نداشت. مشیری این مربی اسپانیایی را انتخاب کرد- مالک اورتون در زمینه انتخاب سرمربی حرف اول را میزند- و کیا جورابچیان پا پیش گذاشت تا مذاکرات را با بنیتس انجام دهد.

مارسل برندز هلندی به دلیل اینکه قدرت زیادی در تصمیمگیریهای باشگاه اورتون نداشت، گودیسون پارک را ترک کرد.
وولوز که ژرژ مندس، مدیر برنامه پرتغالی، تقرییا همیشه در جذب بازیکن برای تیم اولش نقش دارد، مثال دیگری از باشگاهی است که هرکسی در پست مدیریت فنی یا ورزشی آن قرار بگیرد- اسکات سلارز امسال جانشین کوین تلول شد- میداند که آزادی عمل زیادی در اختیار ندارد.
این موضوع چندان هم غیرمعمول نیست. مدیر ورزشیای که در سراسر اروپا کار کرده میگوید:” باید به خاطر داشته باشید که افراد زیادی در نزدیکی مالک باشگاه تاثیرگذاری بالایی دارند. مدیربرنامههای خاص در بعضی باشگاهها قدرتمند هستند- این اتفاقی است که همه جا رخ میدهد. این بازیای است که همه ما دوست داریم. اما در عین حال بازی نظرات و قدرت هم هست.”
***
کومولی که مدیر باشگاه فرانسوی دسته دومی تولوز است، میگوید:” ما اخیرا به دنبال سرمربی بودیم که 22 روز طول کشید و تمام رسانهها و هواداران میپرسیدند که آنها چه کار میکنند؟ وقتی خبر جذب این مربی را در یک کنفرانس خبری اعلام کردیم، اولین حرفی که من زدم این بود که 22 روز طول کشید، نه 22 ماه! بنابراین جستجوی تاتنهام هم بسیار طولانی بود اما این پستی کلیدی است و برنامهریزی برای موفقیت در آن بسیار دشوار است. هیچ چیز به این آسانی نیست.”
هفتاد و دو روز طول کشید تا تاتنهام جانشینی برای ژوزه مورینیو پیدا کند. در اواخر این دوران بود که تاتنهام اعلام کرد فابیو پاراتیچی به عنوان مدیر ارشد اجرایی این باشگاه انتخاب شده است. تاتنهام تا آن زمان فهرست بلند بالایی از سرمربیان درجه یک داشت که به پیشنهادش پاسخ منفی داده بودند. در نهایت پس از چند تلاش دیگر، تیر این باشگاه به هدف خورد و نونو اسپیریتو سانتو به عنوان سرمربی جدید این تیم اعلام شد.
نونو در کنار چند سرمربی دیگر جز گزینههای مدنظر کریستال پالاس هم بود اما جستجوی این باشگاه لیگ برتری در نهایت به انتخاب مربیای ختم شد که گزینه اصلی آنها به حساب نمیآمد.
پالاس از مدتها قبل میدانست که روی هاجسون در انتهای فصل از ستمش کنارهگیری میکند و داگی فریدمن به عنوان مدیر ورزشی، فهرستی از جانشینان احتمالی او را برای مصاحبه مشخص کرده بود. از بیرون به سختی میتوان گفت که چطور این روند توانست تا این حد نادرست پیش برود.
اما وقتی با افرادی که تجربیاتی دست اول از تلاش برای جذب سرمربیان درجه یک دارند صحبت میکنید، به جای این که به انتقاد از فریدمن و دیگر افراد دخیل در پالاس بپردازید، با آنها همدردی میکنید. برنامهریزی برای انتخاب جانشین یک مسئله است، رسیدن به این اهداف و توافق با آنها مسئله کاملا متفاوتی است. علاوه بر این، باید مالک و اعضای هیئت مدیره را هم متقاعد کرد.

داگی فریدمن در تابستان گذشته کار سختی برای پیدا کردن جانشین روی هاجسون داشت.
کومولی میگوید:” حالا به عنوان مدیرعامل و به عنوان مدیر ورزشی، من همیشه لیستی پنج نفره از کسانی که میتوانند بیایند و جانشین سرمربی شوند را در ذهنم دارند. من هرگز این لیست را جایی نمینویسم اما همیشه در سرم هست.
اما باید با آن چه کار کرد؟ آیا این افراد کاری ندارند؟ آیا میخواهند بیایند؟ آیا از پس هزینه آنها برمیآیید؟ فقط وقتی با آنها ملاقات کنید متوجه میشوید که چه شخصیتی دارند و خواهان داشتن چه سطحی از قدرت در باشگاه هستند. آیا آنها میخواهند جذب بازیکنان را کنترل کنند؟ آیا خواهان حق وتوی هر قراردادی هستند؟ بنابراین این مسئله زمانبر است… اجازه دهید اینطور بگوییم، اجاز دهید بگوییم که به طور مثال تاتنهام مایکروسافت است- اگر مایکروسافت به دنبال مدیر اجرایی جدیدی باشید، فکر میکنید کمتر از 72 روز زمان میبرد؟”
اشورث نیز نظر مشابهی دارد. او میگوید:” این که شما یک لیست دارید به این معنا نیست که به اهدافتان میرسید- چه بازیکن باشد و چه سرمربی.
بدون صحبت درباره هر باشگاه دیگری، آنها هم احتمالا لیستی در نظر دارند. اما ناگهان پیشنهادی به یک سرمربی میرسد که بهتر از پیشنهاد شماست یا ارتباط و احساس لازم ایجاد نمیشود یا وقتی برای بررسی باشگاه میآید شما حس خوبی به او پیدا نمیکنید و شاید او کسی نبوده که شما فکر میکردید یا مدعی میشود که باید 10 نفر به کادر فنی اضافه کند و این حدود دو میلیون پوند دیگر در سال برای شما هزینه دارد.
تمام باشگاههایی که در این تابستان به دنبال سرمربی بودند توانستند تا پیش فصل به گزینه مدنظرشان برسند. اگر در انتهای فصل سرمربی را عوض کنید، هشت هفته فرصت دارید تا شرایط را بهبود ببخشید. عجلهای نیست. شاید هیجان و عجله از بیرون ایجاد شود اما بهتر است که از فرصتی که دارید استفاده کرده، گزینههای بسیاری را بررسی کرده و بهترین آنها را انتخاب کنید چون فشار بازیها روی شما نیست و بازیکنان در حال تمرین کردند نیستند.”
اما آیا تاتنهام و پالاس گزینه درستی را انتخاب کردند؟ یا مجبور شدند به تنها گزینه باقی مانده اکتفا کنند؟ کومولی تئوری خودش را در این زمینه دارد که چرا اینطور به نظر میرسید که تلاش باشگاهها در این تابستان بیهوده بوده یا در بعضی موارد مربیای را انتخاب کردهاند که پیش از این نیز با او کار کرده بودند. او میگوید:” مسئله فعلی باشگاههای درجه یک دنیا این است که آنها به دنبال جذب سوپرمن هستند و چنین فردی وجود ندارد.
چون او باید مربی بسیار خوبی باشد، باید در طراحی جلسات تمرین خوب باشد، باید باعث رشد بازیکنان جوان شود، باید با رسانهها خوب باشد، باید رهبر بزرگی باشد، باید سخنران ماهری باشد، باید در زمینه علم ورزشی و پزشکی آگاهی داشته باشد، باید درباره جذب بازیکنان صاحب نظر باشد، باید توانایی مدیریت 20 تا 50 نفر از کارمندان را داشته باشد، باید بداند چطور میلیاردرهایی که کارهای بسیاری دارند را مدیریت کند.
این سوپرمن باید با فرهنگ باشگاه، هرچه که باشد، سازگار شود، چه قهرمانی به هر قیمتی در رئال مادرید، بایرن مونیخ یا یوونتوس باشد، چه توسعه بازیکنان در تاتنهام و تلاش برای کسب جام و کسب سهمیه لیگ قهرمانان باشد و چه تلاش برای حضور در جمع شش تیم برتر مانند اورتون باشد…
و اگر شما به این انتخابهایی که به تازگی دیدهایم نگاه کنید: تاتنهام به دنبال نونو رفت و همه میدانستند که او شاید انتخاب پنجم، ششم، هفتم یا حتی دهم آنها بوده است. رئال مادرید به مربیای برگشت (کارلو آنچلوتی) که پنج سال قبل اخراج کرده بود، بایرن مونیخ 25 میلیون یورو برای یولیان ناگلزمان پرداخت که فوق العاده است اما هرگز هیچ جامی کسب نکرده و یوونتوس هم به ماسیمیلیانو آلگری برگشت. من میتوانم همینطور ادامه دهم.
این صرفا نشانگر کوچکی بازار است. افرادی که میتوانند هدایت باشگاههای بزرگ را برعهده داشته باشند و از تمامی ویژگیها برخوردار باشند، بسیار کم هستند و فقط چند نفر در دنیا وجود دارند که قادر به انجام چنین کاری باشند. بنابراین دیگر باشگاهها سعی دارند با مربیان باقی مانده کار کرده و شانس خودشان را امتحان کنند. اما آنها هم در ابتدا چنین هدفی نداشته و سعی میکنند بهترینها را به خدمت بگیرند.”
***
یکی از نقاط قوت اصلی مدل مدیریت ورزشی این است که از نظر تئوری، تصمیمات استراتژیک از سوی فردی با مهارت فوتبالی گرفته میشود که به منافع میانمدت تا بلندمدت باشگاه فکر میکند؛ به جای سرمربیای که عموما تنها چند نتیجه بد با اخراج فاصله دارد و در نتیجه ترجیح میدهد روی زمان حال تمرکز کند.
در چنین شرایطی و به طور خاص با توجه به حساسیت لیگ برتر، یک سرمربی به سختی میتواند به فرصت دادن به بازیکنان جوانتر فکر کند، مگر این که بداند حمایت افراد بالادستیاش را دارد و تعهدی صادقانه- یک برنامه، یک فرهنگ یا دیدگاهی در این باشگاه- برای رشد استعداد به این شیوه در جریان باشد.
اشورث میگوید:” بسیار مهم است که به عنوان سرمربی یک هیئت مدیره و مدیر ورزشی حمایتگر داشته باشد. اگر ما به گراهام پاتر بگوییم که یکی از وظایف تو این است که به کار آکادمی کمک کرده و سعی کنی بازیکنان جوانتر را وارد تیم اول کنی، نمیتوانیم پس از چهار بازی به او بگوییم متاسفیم این روش جواب نداده و تو باید بروی.
جسارت داشتن این است که از روبرت سانچز (دروازهبان ذخیره) در ترکیب تیم اول در ماه نووامبر و در مسابقات لیگ برتر استفاه کنی، وقتی که ما در نزدیکی منطقه سقوط بودیم… هرکسی وقتی چیزی برای از دست دادن ندارد میتواند بازیکنی جوانتر را به میدان بفرستد.
استفاده از روبرت سانچز که تنها دو فصل به صورت قرضی در لیگ دو و یک بازی کرده بود، نیازمند جسارت زیادی است. اما به حمایت بسیاری هم نیاز دارد. چون اگر گراهام حس میکرد که در صورت شکست 0-6 برابر تاتنهام از کار برکنار میشود، چنین تصمیمی نمیگرفت.
بنابراین انتقاد از سرمربیان تیم اول و گفتم این که آه، آنها از بازیکنان جوان استفاده نمیکنند و شانسی به آنها نمیدهند، بسیار آسان است. پاسخ من به چنین ادعاهایی این است که چه حمایت و تضمینی به عنوان یک باشگاه به آنها دادید؟ بازیکنان جوان ثابت نشدهاند و صرفا یک استعداد به حساب میآیند. بنابراین طبیعی است که هرگز کاملا مطمئن نباشید که آنها چه عملکردی خواهند داشت. پس اگر قرار است از سرمربیان و باشگاههایتان چنین درخواستی داشته باشید، بهتر است که از آنها حمایت کنید.”
چنین روایتهایی به نوعی استهزای این ایده است- و این یکی از بزرگترین سوتفاهمها در روزهای ابتدایی بود- که مدیر ورزشی بیشتر از این که به سرمربی کمک کند، سد راه او است. در واقع کاملا برعکس است.

استیوارت وبر به عنوان مدیر ورزشی نوریچ رابطه خوبی با دنیل فارکه داشت.
کومولی با خنده اضافه میکند:” داشتن یک مدیر ورزشی و یک سرمربی به معنای تقابل آنها نیست. این یعنی افراد به خوبی کنار هم کار میکنند- اکثر اوقات. رابطه استیو هیچن با مائوریسیو پوچتینو (در تاتنهام) عالی بود. همکاری استوارت وبر و دنیل فارکه در نوریچ هم بسیار خوب بود. و چیکی و پپ گواردیولا– چقدر بهتر میتواند باشد؟ یا مایکل ادواردز و یورگن کلوپ.”
تنها یک بار پیش آمد که کومولی در کارش با سرمربی درگیر شود. او میگوید:” با مارتین یول چون زمانی بود که او تمام اختیارات را داشت و دنیل لوی برای هر تصمیمی با او مشورت میکرد و او حس میکرد که حق اتخاذ تمام تصمیمات را دارد. بنابراین وقتی من آمدم، مشکل پیش آمد.

اما هرگز با هیچ سرمربی دیگری در لیگ برتر یا فرانسه یا ترکیه مشکلی نداشتم. تا جایی که شرح وظایف هر فرد و حیطه وظایف او کاملا مشخص باشد، افراد بدانند که چه کسی باید به چه کسی گزارش دهد، قوانین و مسئولیتها چیست، هیچ دلیلی برای ایجاد مشکل وجود ندارد.”
یک مدیر ورزشی سابق لیگ برتر به اتلتیک گفت که با مدیران اجرایی بیشتر از سرمربیان مشکل داشته چون مفهوم این نقش به نوعی تهدیدی برای کنترل و قدرتی بوده که آنها در باشگاهها داشتند. او میگوید:” آنها (مدیران اجرایی) در نهایت برای قدرت، خودخواهی و نفوذ میجنگند.”
او داستانی درباره یک مدیر اجرایی در لیگ برتر روایت میکند که به طور مداوم جلساتی خصوصی با سرمربی تیم در اتاق هیئت مدیره برگزار میکرد و عمدا سعی میکرد این مدیر ورزشی را کنار بزند:” به من گفت نه این اتفاق نمیتواند رخ دهد. بنابراین من را هم در این جلسات پذیرفتند. اما وقتی من میرفتم، آنها پس از آن جلسه خودشان را برگزار میکردند.”
یکی از زمینههای محتمل ایجاد درگیری بین مدیر ورزشی و سرمربی بحث نقل و انتقالات است. کومولی اضافه میکند:” اگر نقشها و مسئولیت هر فرد از همان ابتدا به صورت کامل تعریف نشده باشد، درگیری پیش میآید. اگر سرمربی بندی در قراردادش داشته باشد که بگوید میتواند روی خرید بازیکنان تاثیرگذار باشد، پس او کاملا حق دارد که بگوید این را میخواهم و آن را نمیخواهم.”
برندان راجرز از کمیته نقل و انتقالات در لیورپول ناراضی بود و حق وتو کردن خرید و فروش بازیکنان را داشت. کومولی اضافه میکند:” این زمینهساز فاجعه است. سبک عملکرد گروه ورزشی فِنوِی ساختاری که با دادهها با همکاری یان گراهام، مایکل ادواردز و مدیر استعدادیابیشان ایجاد میکنند، نمیتوانست با چنین چیزی کنار بیاید و همین هم شد.”
مدیر ورزشی در فولام حق وتوی نقل و انتقالات را دارد که تا حد زیادی به این امر مربوط است که او در عین حال یکی از مالکان و مدیرکل و مدیر فوتبال این باشگاه هم به حساب میآید- عجب فهرستی. فولام با حضور تونی خان (Tony Khan) با شیوه “دو مرحلهای” عمل میکند: یکی برای دادهها و دیگری برای استعدادیابی. سرمربی حق اظهارنظر دارد اما در نهایت این خان است که تصمیم نهایی را میگیرید. این سیستمی غیرمعمول است اما چندان نایاب نیست. دیوید سالیوان، مالک مشترک وستهام، همیشه تاثیری بیشتر از یک اظهارنظر ساده در نقل و انتقالات داشته است.
سبک برایتون بیشتر به مدل مدیریت ورزشی در سطح اروپا نزدیک است و شامل سه رکن اصلی میشود. این روند با تشخیص نیاز در پستی خاص توسط سرمربی آغاز میشود. اولین اقدام پس از آن برقراری تماسهایی برای فهمیدن این موضوع است که آیا بازیکنی در این باشگاه حضور دارد که به تیمی دیگر قرض داده شده باشد یا در تیم زیر 23 سال توپ بزند. اشورث اظهار داشت:” اگر اینطور نباشد، وارد بازار میشویم، دپارتمان جذب بازیکن وارد عمل شده و نقشش را ایفا میکند.
من همیشه از آنها انتظار دارم که لیستی پویا در تمامی پستهای مختلف و اهداف مرتبط در محدوده بودجه ما و با سبک و فلسفه بازی ما داشته باشند. این لیست به سه شیوه مختلف به کار میآید: ما اعداد و دادههایی داریم- بیشتر باشگاهها از دادهها برای شناخت یا تایید بازیکنان استفاده میکنند، سپس به مبحث فردی میرسیم، بنابراین وارد گزارشهای سنتیتر استعدادیابی میشویم و سپس به نظر سرمربی رجوع میکنیم. امیدواریم که هر سه مورد با موافقت افراد مسئول طی شود.
اگر یکی از دپارتمانها اطمینان نداشته باشد- مثل گراهام [پاتر] مطمئن نباشد که این مدافع راست به اندازه کافی در بازیسازی خوب است- تصاویر و گزارشهای بیشتری در این زمینه تهیه میکنیم. ممکن است بگوید که هنوز قانع نشده است، مشکلی نیست، این گزینه بعدی است. و نحوه همکاری از نظر من به این شکل است.
اگر اینطور نباشد یعنی سیستم جذب بازیکن شما ناکارآمد است و هدر دادن منابع به حساب میآید. دلیلی ندارد بازیکنی را به خدمت بگیریم که گراهام نمیخواهد یا نمیتواند از او در سبک فوتبالی که بازی میکند، استفاده کند.”
***
“اصول اساسی برای ما مربیان این است که بتوانیم آزادانه برای بازی آماده شویم، آزادانه تیم را انتخاب کنیم، بدانیم که حمایت خوبی در باشگاه داریم و نیاز نیست با تمام مزخرفات و مسائلی که در اطراف فوتبال وجود دارد، روبرو شویم. در انگلیس همینطور است. چند مدیربرنامه قدرتمند در بریتانیا حضور دارند که بازار را کنترل میکنند که میخواهند مربیان و بازیکنان مشخصی را به تیمهای مشخصی تحمیل کنند. و هواداران؟ نتیجه خوب باشد یا بد، آنها حامی چنین شرایطی هستند. بدون توجه به نتیجه، شکیبایی خاصی برای پذیرفتن این شرایط وجود دارد.”
این اظهارات از سوی آندره ویلاش بواش در مصاحبهای جذاب با اتلتیک در ماه گذشته مطرح شد و مسئله جالبی را در رابطه با این موضوع مطرح کرد که مدیران ورزشی بسیاری را به یاد میآورد که میگفتند تاثیر مدیربرنامهها روی مالکان یکی از بزرگترین چالشهای کار آنها بوده است. بعضی میپذیرند که فوتبال این روزها به این شکل پیش میرود، حتی با این که شاید ناامیدکننده باشد. دیگران سری از تاسف تکان میدهند.
یکی از مدیران ورزشی میگوید:” کمی علاقه به شناختن افراد مشهور وجود دارد و آنها مسحور افرادی میشوند که در نهایت مدیریت باشگاهشان را برعهده میگیرند. شما سالانه 500 هزار پوند به مدیر ورزشی میپردازید اما به این مدیربرنامه گوش میدهید که فقط به دنبال منفعت خودش است. چون سعی دارد درآمدزایی کند. مدیر دپارتمانِ جذب بازیکن شما در پنج سال اخیر به دنبال بازیکنانی بوده و سپس شما به شامی خوب دعوت میشوید و یک نام کاملا جدید را به خدمت میگیرید.”
کومولی به این اظهارات گوش میدهد. او میگوید:” مسئله در موضوعی که مطرح کردید مدیربرنامه نیست. مسئله ناکارآمدی موجود در این باشگاه است. اگر این اتفاق رخ میدهد یعنی این باشگاه فرهنگ و ارزشهای اشتباهی دارد. بنابراین بحث درباره مدیربرنامهها نیست. مردم باید در باشگاه به خودشان نگاه کنند و بگویند ما داریم چه میکنیم و چرا این کار را به این شکل انجام میدهیم؟ چنین اتفاقی هرگز نباید رخ دهد.”
اشورث اضافه میکند:” من چنین چیزی را در هیچ باشگاهی تجربه نکردم. اطمینان دارم که این اتفاق باید برای همکارانم که در فوتبال حضور دارند بسیار ناامیدکننده باشد که سعی کنند و تصمیماتی در باشگاهی فوتبالی بگیرند و یک نفر ناگهان وارد شده و بازیکنی را پیشنهاد دهد. من هر توصیهای از سوی هر مدیربرنامهای را به سیستم ارجاع میدادم.

کومولی معتقد است بدترین کاری که یک مدیر ورزشی میتواند انجام بدهد این است که همه تصمیمات را خودش بگیرد.
و مدیربرنامهها میتوانند نقشی بسیار مهم و سودمند داشته باشند. بنابراین گاهی یک مدیربرنامه بازیکنی را پیشنهاد میکند که شما نمیدانستید در دسترس است. تا زمانی که این پیشنهاد به شکل درست وارد سیستم شود و رفتار با این بازیکن هم مانند هر بازیکن دیگری باشد…. از نظر من، هیچ مشکلی وجود ندارد. فکر میکنم موضوعی که این همکارم (در نقل قول بالا) به آن اشاره کرده این است که این کار نوعی میانبر و دور زدن سیستم است و میتوانم تصور کنم که چنین چیزی ناامیدکننده است.”
با یا بدون تاثیرگذاری مدیربرنامهها، مالکان میتوانند مانعی جدی برای مدیر ورزشی باشند. کومولی معتقد است مالکان هیولایی کاملا متفاوت با هر موضوع دیگری در این باشگاه هستند و تایید میکند که مدیریت این شرایط بارها برای او دشوار شده است- مطمئنا بسیار دشوارتر از رویارویی با مربیای که درباره یک بازیکن یا یک خرید شکایت دارد.
توصیه اصلی او برای دیگران این است که از کار در انزوا خودداری کنند:” وقتی به دوران کارم به عنوان مدیر ورزشی نگاه میکنم، بزرگترین اشتباهی که مرتکب شدم تصمیماتی بودم که در آنها به حرف دیگران گوش نداده یا با دیگران مشورت نکردم. این کار بسیار دشوار و آشفتهای است. تمام ساعات روز در تمام طول هفته و تمامی ماههای سال باید کار کنید. مهم است که افرادی را در اطرافتان داشته باشید که بتوانید به آنها گوش کنید، با آنها مشورت کنید و زمانی برای استراحت و فکر کردن به تصمیم بعدی داشته باشید.
مدیرکلها در ورزش آمریکا بسیار قدرتمندتر از مدیران ورزشی در فوتبال هستند یا حداقل اکثر آنها اینطور هستند، اما یک ارتش متخصص در زمینههای متفاوت دارند که میتوانند نظرات و ایدههای بسیاری از آنها بگیرند.”
وقتی به کومولی گفته میشود که این او بوده که زمانی به روزنامهای گفته که در طول سه سال تنها 15 روز مرخصی داشته اخم میکند. او اضافه میکند:” تا این حد کار کردن واقعا واقعا احمقانه است و این چیزی است که من بسیار تغییرش دادهام چون در غیر این صورت نمیتوان به درستی فکر کرد و شرایط را در نظر گرفت.”
هرچند این ذات این کار و صنعت است. در واقع، اشورث نقش مدیر ورزشی را به عنوان کسی که در میان چرخ نشسته- و علاوه بر سروصداها، این چرخی است که هرگز دست از چرخش برنمیدارد.
وقتی میگویم سالها پیش داستانی درباره او شنیدم که با خانوادهاش به پارک تفریحی رفته و در آنجا انتقالی را نهایی کرده، میخندد.
اشورث با لبخند میگوید:” من با بچهها در دیزنیپارک پاریس بودم و در صف یکی از بازیها ایستاده بودم. در آن زمان با گوشی بلک بریام مشغول بودم و سعی میکردم انتقالی را نهایی کنم- کار انتقال کِی شورِی بود- و سعی کردم دستم را روی گوشی بگذارم تا صدای اطراف نرود. گفتم گوش کن، من الان باید بروم. چون در باز شده بود و نوبت من بود که سوار شوم.
پس از پایان بازی پیاده شدم و چند دقیقه بعد دوباره تماس گرفتم و این انتقال همان جا و در همان زمان انجام شد. فکر میکنم آنها فکر کردند که من قصد ندارم برابر آنها کوتاه بیایم. در واقع مجبور شده بودم سوار ترن هوایی شوم.”