فان‌باستن تعریف می‌کند؛ مصدومیت چه به روز یک ستاره می‌آورد؟

فن‌باستن در سال 1988 به اوج قله فوتبال صعود کرد؛ زمانی که پس از بهبودی از مصدومیتی که یک فصل او را از میادین به دور نگه داشته بود، در رقابت های یورو خوش درخشید. اما تنها پنج سال بعد، دوران فوتبالی استثنایی او به پایان رسید. او 28 ساله بود و دو سال بعد، کارش به چهار دست و پا رفتن در شب ها کشیده شد.

هفت‌یک- اسطوره هلندی تا 28 سالگی بازی کرد و دیگر تحمل درد مچ پایش را نداشت. “من از اوج فوتبال به پایین‌ترین نقطه نارضایتی شخصی رسیدم.” مارکو فان باستن در سال 1994 نیمه شب‌ها از اتاق خواب تا دستشویی را چهار دست و پا می‌رفت. درد مچ پای آسیب دیده‌اش به حدی بود که برای این‌که حواس خودش را  پرت کند، آن مسافت کوتاه ولی عذاب‌آور را ثانیه به ثانیه می‌شمرد. او به خاطر دارد:” زمزمه می‌کردم، هیچ‌وقت نمی‌توانم کمتر از 120 ثانیه به دستشویی برسم. چهارچوبِ در چالشی‌ترین بخش کار بود زیرا باید بدون هیچ برخوردی با آن، مچ پایم را از بالایش عبور می‌دادم. حتی کوچک‌ترین برخوردی باعث می‌شد لبم را گاز بگیرم تا از فریاد زدن جلوگیری کنم.”

دو سال قبل از آن، فان‌باستن توپ طلا را برای سومین بار برده بود و از سوی فیفا نیز به عنوان بهترین بازیکن جهان انتخاب شده بود. او گفت:” خیلی سخت بود زیرا از بالاترین سطح فوتبال به پایین‌ترین نقطه نارضایتی شخصی رسیده بودم . سقوط بزرگی برای من بود و دوران تاریکی سپری کردم.”

فان‌باستن برای میلان بازی می‌کرد و او که مهاجمی زهردار بود، به این تیم کمک کرد دو قهرمانی اروپا و سه قهرمانی سری A کسب کنند. او در سال 1988 به اوج قله فوتبال صعود کرد؛ زمانی‌که پس از بهبودی از مصدومیتی که یک فصل او را از میادین به دور نگه داشته بود، در رقابت‌های یورو خوش درخشید. فان باستن در کنار هم تیمی‌هایش در میلان یعنی رود گولیت و فرانک رایکارد، 5 گل برای تیم ملی هلند زد که شامل هت‌تریک به یاد ماندنی‌اش مقابل انگلیس و گل تعیین کننده‌اش در نیمه‌نهایی و فینال می‌شود تا سرانجام هلند قهرمان یک تورنمنت بزرگ شود.

 

حضور فان‌باستن در یورو 88 در هاله‌ای از ابهام قرار داشت اما او در نهایت به این رقابت‌ها رسید و در قهرمانی هلند نقشی کلیدی ایفا کرد.

 

گل والی تماشایی فان‌باستن مقابل شوروی، یکی از زیباترین گل‌های تاریخ جام‌ ملت‌های اروپاست.

 

اما تنها پنج سال بعد، دوران فوتبالی استثنایی او به پایان رسید. او 28 ساله بود و دو سال بعد، کارش به چهار دست و پا رفتن در شب‌ها کشیده شده بود. این خاطره در شروع کتاب بیوگرافی‌اش بیان شده و فان باستن، خاطرات آن دوران مشقت‌بار را در مصاحبه‌ای که از طریق برنامه زوم از دفتر نشر کتابش در آمستردام انجام داد، زنده کرد. اتاقی که در آن حضور داشت به نظر بسیار سفید می‌آمد و رنگ‌های خنثی در پشت سرش قرار گرفته بود که غم و اندوه را در ذهن بیننده متبادر می‌کرد.

فان‌باستن به آخرین بازی‌اش یعنی فینال چمپیونزلیگ سال 1993 که میلان 1-0 مقابل مارسی شکست خورد، اشاره داشت؛ دیداری که در ورزشگاه المپیک شهر مونیخ برگزار شد؛ همان ورزشگاهی که او فینال یورو 1988 مقابل شوروی را در آن با پیروزی به پایان رساند. در آن بازی او یک گل برای گولیت ساخت و با یک ضربه والی استثنایی، نتیجه را 2-0 کرد.

او گفت:” در اوج دوران فوتبالم بودم و اتفاقاتی که در پی‌اش رخ می‌داد، زیبا و عالی بود. ولی ناگهان، در سال 1993، آخرین بازی‌ام را در همان ورزشگاه انجام دادم. همه چیز سقوط کرد. خیلی درد و رنج داشتم. می‌توان گفت که دوران ملی فوتبال من به آن پنج سال خلاصه می‌شود. پس از مشکلات بسیاری که به خاطر جراحی داشتم، لنگ می‌زدم. نمی‌توانستم هیچ کاری را بدون درد انجام دهم. واقعا معلول شده بودم و دکترها نمی‌توانستند به من کمک کنند. کمی ترسیده بودم.”

فان‌باستن اعتراف کرد که در آن دوران سیاه، نگران بوده که سرطان استخوان دارد. او گفت:” وضعیت از بد به بدترین تبدیل شد. پس از جراحی‌های متعدد و ملاقات پزشکان متعدد از سراسر جهان، هر کاری می‌توانستم انجام داده بودم ولی نمی‌توانستم راه حلی پیدا کنم. یک روز در سال 1996 به خودم گفتم:” باید تلاش کنم سلامتی‌ام را به دست آورم. تصمیم گرفتم عمل همجوشی مچ پا (Ankle Fusion) را انجام دهم. برای یک ورزشکار و من که 32 ساله بودم، این بدترین تصمیم بود. ولی باید درد را متوقف می‌کردم.”

این تصمیمِ اساسی جواب داد. درد پای فان باستن به آرامی از بین رفت و او توانست به زندگی عادی برگردد. او معتقد است که عمل‌های متعدد فاجعه بار بودند ولی او در کتابش اعتراف کرده در زمانی‌که مچ پایش درد داشته، بیش از حد بازی می‌کرده است. در یک افشاگری تکان‌دهنده او گفت که مشکل او زمانی شروع شد که یوهان کرویف، اسطوره دوران کودکی‌اش، او را مجبور کرد که برای آژاکس در جام برندگان جام اروپا در سال 1987 بازی کند تا این تیم قهرمان رقابت‌ها شود. رباط مچ پای فان باستن به حدی آسیب دیده بود که او نباید در هیچ دیداری بازی می‌کرد ولی با فشار کرویف، مربی‌اش در آژاکس، او در دیدار تعیین کننده اروپایی بازی کرد- و حتی تک گل فینال (مقابل لوکوموتیو لایپزیش) را در آخرین بازی پیش از پیوستن به میلان زد.

او گفت:” اولین بار در دسامبر سال 1986 مصدوم شدم و بهبود پیدا نکردم. یوهان با پزشک صحبتی کرد و پزشک گفت:” او مشکل دارد ولی مشکلش وخیم‌تر نخواهد شد. می‌تواند بازی کند”. همان موقع احساس می‌کردم که این نظر پزشک درست نیست. خیلی درد داشتم. یوهان گفت:” ببین، می‌توانیم توافقی بکنیم. تو در تمامی رقاب‌ها بازی نمی‌کنی و در برخی تمرینات نیز شرکت نمی‌کنی. ولی باید در اروپا بازی کنی. هر اتفاقی که بیفتد، تو باید در فینال بازی کنی”. این توافقی بود که با هم انجام دادیم.”

اگر او در آن مدت استراحت کامل انجام می‌داد، آیا از مشکلات بعدی جلوگیری می‌شد؟ فان باستن شانه بالا انداخت و گفت:” در ابتدای کار پزشکان توصیه‌های خوبی به من انجام ندادند. من به بازی کردن ادامه دادم و مصدومیت بدتر و بدتر شد. فصل بعدش به میلان رفتم و کنار گولیت بازی کردم. اولین بازی‌ها را بین ماه‌های آگوست تا سپتامبر انجام دادم، سپس پیش پزشک دیگری در بارسلونا رفتم و تصمیم گرفتیم که عمل جراحی انجام دهیم. خیلی دیر شده بود و جراحتی که نباید، وارد شده بود.”

 

فان‌باستن اولین بار در سال 1988 برنده توپ‌طلا شد و پس از آن دو بار دیگر در سال‌های 1989 و 1992 هم این جایزه را از آن خود کرد.

 

فان‌باستن خوش شانس بود که توانست به ترکیب هلند برای یورو 88 برسد و در اولین بازی هم نیمکت نشین بود؛ شکست 1-0 مقابل شوروی. کارنامه ملی او با انتخابش برای دیدار مقابل انگلیس، زیر و رو شد؛ دیداری که با پیروزی 3-1 هلند به پایان رسید. او گفت:” بازی فوق‌العاده‌ای بود زیرا هر دو تیم در سطحی بالا قرار داشتند. در پایان ما خوش شانس بودیم زیرا آنها دو بار توپ را به تیرک ما زدند. خیلی نگران بودم زیرا اولین بازی‌ام را پس از مدتی طولانی انجام داده بودم. ولی سه گل زدم و باد به بادبانم افتاد. پس از آن همه چیز آسان به نظر می‌رسید.”

روزهای او در میلان حتی با شکوه‌تر هم بود. فان باستن تحت هدایت دو مربی با تفکراتی متضاد بازی کرد و به خوبی نشان داد که چقدر تحت هدایت تفکرات فابیو کاپلو، نمایش‌های درخشان‌تری به اجرا می‌گذارد تا تحت هدایت مربی پیشین، آریگو ساکی. او گفت:” من به کار کردن با کرویف که فوتبالیست بزرگی هم بوده، عادت کرده بودم. مثل هم فکر می‌کردیم. کاپلو هم همینطور بود. ساکی اما بیشتر درگیر تئوری بود. باید ویدیو‌های زیادی تماشا می‌کردیم و در تمرینات همیشه در حال صحبت کردن بود. به نظرم خیلی زیاد این کارها را می‌کرد. به او گفتم:” رئیس، 12 بار این موضوع را به من گفته‌ای. اگر تا به حال متوجه‌اش نشده باشم، هیچ‌وقت نخواهم شد”. او به قدری به تفکراتش متعصب بود که باز هم همان داستان را تکرار می‌کرد. قبول کردن این موضوع برایم دشوار بود.

ساکی و کاپلو خوش شانس بودند زیرا ما تیم بسیار خوبی داشتیم. باره‌سی، مالدینی، کاستاکورتا و تاسوتی مدافعان بزرگی بودند که خیلی خوب با توپ کار می‌کردند. ما در تمرینات واقعا به پیشرفت هم کمک می‌کردیم. باشگاه‌های دیگر هم دوران طلایی سپری کرده‌اند. آژاکس 1972، بایرن مونیخ 1974، لیورپول در دهه هشتاد، همینطور رئال مادرید در حضور رونالدو و به خصوص بارسلونا به همراه مسی، بوسکتس، اینیستا و ژاوی. بنابراین نمی‌خواهم بگویم ما بهترین بودیم ولی یکی از بهترین‌ها بودیم.”

یکی از زیباترین موضوعاتی که در کل کتاب فن باستن جاری است، رابطه نزدیک او با کرویف است. وقتی از او راجع به اولین دیدار رو در رو با اسطوره‌اش  سوال کردیم، لبخندی زد و گفت:” لحظه خیلی خاصی بود. من 15 ساله بودم و او به ورزشگاه آمده بود. می‌خواستم به او بگویم:” گوش کن، من را به خاطر داشته باش زیرا در آینده همدیگر را خواهیم داد”. حس خیلی عجیبی داشتم ولی جراتش را نداشتم این را بگویم.

یک سال بعد، وقتی برای جوانان آژاکس بازی می‌کردم، در تمرینات هم را دیدیم و ناگهان او به بخشی از زندگی فوتبالی من تبدیل شد. فکر می‌کنم او هم این حس را داشت که:” درست است، این بازیکن شگفت‌انگیز و با استعدادی است”. در آخرین دوران فوتبالش، هم کنار او و هم مقابلش بازی کرده بودم. حالا او دوست من و مربی‌ام شده بود. عاشق تمرین کردن با او بودم.

 

فان‌باستن به عنوان مربی روی نیمکت هلند، آژاکس و آلکمار نشست اما در نهایت تصمیم گرفت مربیگری را کنار بگذارد.

 

کرویف برخورد تندی با من داشت زیرا او هم در خیابان فوتبال بازی کرده بود که زبان متفاوتی در آن جاری بود. من هم وقتی سرمربی تیم ملی بودم، همین کار را با فن نیستلروی انجام دادم. شاید بیش از حد سخت‌گیر بودم، بیش از حد رک بودم ولی یوهان هم با من همین‌گونه بود. باید کمی برخورد مهربانانه‌تری با فن نیستلروی می‌داشتم. حالا رابطه‌ام با “رود” خیلی خوب است. او شخصیتی فوق‌العاده است ولی در ابتدا، این حس را نداشتم- شاید به خاطر این‌که او احترام بیش از حدی برای من قائل بود.”

فان باستن از این‌که بعدها با کرویف بر سر برنامه‌های تغییر ساختار آژاکس بحث و مشاجره کرده بود، پشیمان است و این دو تا مرگ کرویف در سال 2016 با هم آشتی نکردند. فان باستن ادامه داد:” او قهرمان من بود، همینطور بهترین الگو و بهترین دوستم. ولی نظراتش نسبت به دیدگاه من به آژاکس تفاوت داشت. دردناک بود ولی گاهی این اتفاقات بین معلم و شاگردش رخ می‌دهد. او به راست رفت و من به چپ. ناگهان، دیگر هیچ ارتباطی با هم نداشتیم. پس از مرگش، همسرش را در یک مراسم گلف در تورین دیدم. راجع به یوهان صحبت کردیم و خیلی مکالمه دوستانه‌ای داشتیم.”

دنی کرویف (همسر یوهان) به فان باستن گفت که او و گواردیولا، محبوب‌ترین شاگردان همسرش بودند. فان باستن ادامه داد:” او (دنی کرویف) گفت:” در حال حاضر ما هیچ ارتباطی نداریم و این غم‌انگیز است. اگر یوهان که در آسمان‌هاست، ببیند که ما رابطه خوبی با هم داریم، خیلی خوشحال‌تر خواهد بود”. حس و حال آن لحظه خیلی احساسی و زیبا بود.”

کرویف یکی از موثرترین مربیان و بازیکنان فوتبال بود. اما برعکس او، فن باستن در خود مربیگری نمی‌دید. او گفت:” من مربی خوبی نیستم. می‌توانم بازیکنان را تمرین بدهم و با آنها راجع به فوتبال صحبت کنم. ولی شکست خوردن به عنوان مربی آنقدر برایم سخت است که نمی‌توانم با آن کنار بیایم. به عنوان مربی باید رویکردی مثبت با همه داشته باشید، مثل برخورد پدر با فرزندانش و این رویکرد در من وجود نداشت.

همچنین این شغل برای سلامتی هم بد است. وقتی دستیار شده بودم، باهوش و مفید بودم. صبوری داشتم. به عنوان مربی کاملا برعکس این بودم.  تصمیم خوبی گرفتم که قید مربیگری را زدم. حالا کارهای دیگری می‌کنم و احساس آزادی بیشتری دارم. تجارت می‌کنم و در تلویزیون‌ها راجع به فوتبال حرف می‌زنم. یک همسر خوب، بچه‌هایی خوب و دو نوه دارم. همه ما در سلامت کامل هستیم. پس از زندگی لذت می‌برم.”

وقتی از فن باستن 56 ساله راجع به مچ پایش سوال کردم، خندید و پاسخ داد:” دیگر درد ندارم ولی محدودیت‌هایی در تحرک پیدا کرده‌ام. نمی‌توانم تنیس و فوتبال بازی کنم ولی اسکواش بازی می‌کنم و از این بابت شکرگزارم. به گذشته که نگاه می‌کنم، حسرت می‌خورم که چرا با قهرمانی‌های بیشتری در چمپیونزلیگ، دوران فوتبالم به پایان نرسید. می‌خواستم خودم را بیشتر نشان دهم. برخی بازیکنان 18 سال فوتبال بازی می‌کنند ولی برخی حتی پیش از شروع مصدوم می‌شوند. وقتی به این موضوع فکر می‌کنم می‌گویم:” اگر خودم را با آنهایی که پیش از شروع مصدوم شده‌اند مقایسه کنم، خوش شانس بوده‌ام. حداقل 10 سال فوق‌العاده را تجربه کردم که زندگی‌ام را برای همیشه عوض کرد.”

 

عنوان اصلی مقاله: Marco van Basten: ‘It was a very big fall and a really dark time نویسنده: Donald McRae نشریه / وبسایت: Guardian زمان انتشار: 31 اکتبر 2020
کلمات کلیدی:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *