چرا فوتبال نیاز دارد که باشگاه‌های بزرگ مانند بارسا دچار بحران شوند

در ابتدای قرن جدید، بیشترین دستمزدهای پرداختی لیگ برتر حدود سه برابر و نیم بیشتر از پایین‌ترین دستمزد بود. در فصل 21-2020، این ضریب به هشت برابر رسیده بود و عواقب آن فاصله زیاد بین باشگاه‌های بزرگ و کوچک در زمین و قابل پیش‌بینی شدن سرنوشت هر فصل بیشتر از هر زمان دیگری است.

هفت‌یک- برنده جایزه بهترین کتاب فوتبالی سال 2022، کتاب بارسا نوشته سایمون کوپر است که در اصل قرار بود در این باره باشد که چطور بارسلونا به تحسین شده‌ترین باشگاه فوتبال دنیا تبدیل شد. با این حال، شرایط در طول تحقیقات کوپر تغییر کرد.

بارسلونا دیگر تحسین شده‌ترین باشگاه دنیا نبود. بله آنها به خاطر شرایط بد و آشفته‌ای که در سطح مدیریتی داشتند، به تمسخر گرفته می‌شدند.

این کتاب درست پیش از جدایی لیونل مسی به عنوان بازیکن آزاد و پیوستنش به پاری‌سن‌ژرمن در تابستان سال گذشته منتشر شد، اتفاقی که به این خاطر رخ داد که شرایط این باشگاه به حدی مضحک بود که توانایی ثبت قرارداد او به عنوان یک بازیکن را نداشتند. این در حالی بود که هم آنها خواهان حفظ مسی بودند و هم مسی می‌خواست در این تیم بماند.

آخرین فصل این کتاب به نام “باشگاه مسی” است و با این که پیش از رفتن او نوشته شد اما شما می‌توانستید این حس اجتناب ناپذیری را در هنگام خواندن آن لمس کنید. و بنابراین عنوان این کتاب به “صعود و سقوط باشگاهی که فوتبال مدرن را ساخت” تغییر پیدا کرد؛ نامی که منفی‌تر از نسخه اولیه آن بود که “روایت داخلی از بزرگترین باشگاه فوتبال دنیا” نام داشت.

اما این چرخش منفی در نهایت برای فوتبال ناخوشایند نیست. ما قرار است مبهوت مدیریت ناشایست و ناکارآمد بارسلونا شویم اما فوتبال مدرن نیاز مبرمی به چنین افسانه‌های غمگینی دارد تا بتواند تعادل رقابتی‌اش را حفظ کند.

در آغاز این قرن، دوران جذابی در فوتبال اسپانیا رقم خورد که بارسلونا و رئال مادرید مشخصا دو باشگاه برتر آن بودند اما هر دو به شکل فاجعه‌باری مدیریت شدند. مشاجره‌های مدیریتی، انتصاب‌های سرمربیان نادرست و علاقه بیش از حد به مهاجمان درخشان و بزرگ به جای ارائه فوتبال منسجم به وضوح دیده می‌شد.

بارسلونا مربیانی را به خدمت گرفت که نمی‌توانستند رختکن را مدیریت کنند و رئال مادرید با نهایت جدیت سعی در نادیده گرفتن مفهوم دفاع کردن داشت.

چنین چیزی به این معنا بود که والنسیا و دیپورتیوو لاکرونیا توانستند قهرمان شوند و رئال سوسیه‌داد و ویارئال در کورس قهرمانی قرار بگیرند. این لیگی رقابتی بود اما باز هم بسیار عجیب به نظر می‌رسید- بر اساس ضرایب یوفا، اسپانیا با اختلاف بهترین لیگ اروپا را داشت.

حدود دو دهه گذشته و پس زمینه اصلی فوتبال مدرن بر اساس سطح مشخصی از نابرابری تعریف شده است. این مشخصا ریشه در نابرابری مالی دارد.

 

کتاب سایمون کوپر در مورد بارسلونا قرار بود کتابی ستایش‌آمیز در مورد ساختن یک باشگاه بزرگ باشد اما سرنوشت متفاوتی پیدا کرد.

 

در ابتدای قرن جدید، بیشترین دستمزدهای پرداختی لیگ برتر حدود سه برابر و نیم بیشتر از پایین‌ترین دستمزد بود. در فصل 21-2020، این ضریب به هشت برابر رسیده بود و عواقب آن فاصله زیاد بین باشگاه‌های بزرگ و کوچک در زمین و قابل پیش‌بینی شدن سرنوشت هر فصل بیشتر از هر زمان دیگری است.

تمامی این موارد به هم راستا بودن با تاریخ ربط داده می‌شود اما موضوع صرفا همین نیست.

بایرن مونیخ همیشه بزرگترین باشگاه فوتبال آلمان بوده اما تا یک دهه پیش هرگز بیشتر از سه قهرمانی متوالی کسب نکرده بود. آنها حالا 10 قهرمانی متوالی دارند.

“مشکلی” که با بایرن وجود دارد صرفا برتری مالی آنها نیست، بلکه این است که آنها (و بیشتر باشگاه‌های آلمانی) اساسا مدیریت درستی دارند.

بایرن شرایط مالی سالمی دارد. دستمزد پرداختی آنها کاملا کنترل شده است. آنها از هزینه‌های بی‌مورد برای جذب بازیکنان بزرگی که به آنها نیاز ندارند، خودداری می‌کنند. آنها عموما انتخاب‌های درستی برای هدایت تیم دارند. آنها بازیکنان آینده‌دار خوبی را از رقبای داخلی به خدمت می‌گیرند که همزمان هم آنها را قدرتمند کرده و هم رقبای احتمالی را ضعیف می‌کند.

البته که نتیجه تمامی این موارد این است که برتری مالی بایرن مستقیما به برتری آنها در زمین منجر می‌شود و بوندس‌لیگا به کم رقابت‌ترین لیگ شناخته شده در تاریخ فوتبال تبدیل می‌شود.

اگر بارسلونا هم به همین شکل به درستی مدیریت می‌شد، شاید موقعیتی مشابه در اسپانیا رخ می‌دهند.

شاید هم کاملا به این شکل نبود، چون از قدیم این “دو باشگاه بزرگ” در لالیگا حضور داشتند و اتلتیکو مادرید عملکرد خوبی برای تبدیل کردن آن به “سه باشگاه بزرگ” داشته است.

اما اگر بارسلونا در طول یک دهه گذشته مدیریت درستی داشت، می‌توانست به همین اندازه قدرتمند باشد.

آنها بیشترین درآمد در بین هر باشگاه ورزشی در دنیا را داشتند. آنها می‌توانستند هر بازیکن درجه یکی را به خدمت بگیرد، هر فصل بیشتر از 90 امتیاز به دست آورند و شاید 90 درصد از قهرمانی‌های لیگ را کسب کنند. در عوض تنها پنج قهرمانی از 10 قهرمانی اخیر را به دست آوردند (که هیچکدام در سه سال اخیر نبوده)، در حالی که رئال مادرید سه قهرمانی و اتلتیکو دو قهرمانی دیگر را از آن خود کردند.

این تعادل نسبی به لطف فهرست بازیکنان خوب رئال، مربی خوب اتلتیکو و عوامل دیگر به دست آمده اما به بی‎کفایتی بارسلونا هم مربوط بوده است.

و در حالی که میزان سومدیریت در بارسلونا واقعا حیرت‌انگیز است و به خوبی در کتاب کوپر توضیح داده شده است، آنها باز هم توانستند فصل گذشته (با فاصله) نایب قهرمان شوند، حتی با این که باید به زندگی پس از جدایی مسی سازگار شده و با تغییر سرمربی در میانه فصل کنار می‌آمدند. آنها در ماه مارس رئال قهرمان را با نتیجه 0-4 در برنابئو شکست دادند.

 

مسی در تابستان گذشته از بارسا جدا شد اما بدون او باز هم آبی و اناری‌ها توانستند در لالیگا به نایب قهرمانی برسند.

 

در عین حال، کمپانی‌های شرط‌بندی مدعی شده‌اند که آنها  نزدیک به 35 درصد شانس برای قهرمانی در فصل آینده لالیگا دارند. از دید فوتبال مدرن، آنها باشگاهی بحران‌زده به حساب می‌آیند اما از دید فوتبال تاریخی، آنها صرفا در حال تجربه اتفاقی کاملا طبیعی هستند: تبدیل شدن از بهترین تیم کشورشان به دومین یا سومین تیم برتر کشورشان.

در این مقطع باید خطی بین “باشگاه‌های بزرگ” اروپا و هر باشگاه دیگری کشیده شود- خطی که کشیدنش بسیار آسان است.

خارج از دایره باشگاه‌های بزرگ، باشگاه‌های فوتبال با مدیریت نادرست فاجعه‌ هستند و مالکان آنها با با بدترین مجازات‌ها روبرو می‌شوند.

چشم انداز کاملا واقعی ورشکستگی دربی کانتی، قهرمان دو دوره لیگ انگلیس در دهه 1970، برای این شهر و فوتبال داخلی فاجعه‌بار بود. سقوط اخیر بِری و مکلزفید تاون نشان می‌دهد که باشگاه‌های که هواداران خوبی دارند هم ممکن است زمین بخورند- و این همیشه هوادارانی که از مدت‌ها قبل بیشترین آسیب را دیده‌اند هستند که مجبور می‌شوند تکه‌های از هم‌پاشیده تیم‌شان را جمع کنند.

اما باشگاه‌های بزرگ مدرن شاید حالا بیشتر از آن بزرگ هستند که شکست بخورند و با همه این اوصاف، هواداران بارسلونا چندان “آسیبی” هم ندیدند، چه برسد به این که آسیبی طولانی دیده باشند. عواقب سومدیریت اساسا یعنی آنها نتوانسته‌اند مثل قبل بازیکنان درجه یکی خریداری کنند یا مربیان شناخته‌شده‌ای را به کار بگیرند.

آنها در عوض مجبور به ساختن تیم‌شان حول محور بازیکنان جوانی چون گاوی و پدری هستند که تجربه زیادی ندارند و ژاوی هرناندز، ستاره سابق این تیم، هم به عنوان مربی انتخاب شده که در واقع حس ساختن دوران بزرگ دیگری را ایجاد کرده و حس ارزشمندتر و رایج‌تری از فلسفه این باشگاه را در مقایسه با استفاده از به طور مثال بازیکنانی چون پل پوگبا و لئون گورتسکا و حضور آنتونیو کونته روی نیمکت را پدید آورده است.

در هر حال مشکلی برای آنها ایجاد نخواهد شد. و در طولانی مدت، هواداران تا حدی از این بیچارگی سپاسگزار خواهند بود.

هواداران قدیمی منچسترسیتی با حسرت درباره افول این باشگاه و شکست 1-2 در خانه تیم آماتور یورک سیتی در دسامبر 1998 در دسته سوم لیگ انگلیس صحبت می‌کنند و از این خاطره به عنوان نشان افتخار برای این که نشان دهند هوادار حقیقی این تیم هستند، استفاده می‌کنند. هواداران بارسلونا یک روز با افتخار از این موضوع حرف می‌زنند که در فصلی کنار این تیم بودند که لوک دی‌یونگ در نوک خط حمله بازی می‌کرد، هرچند شاید این مشابه خاطره سیتی نباشد اما از دید باشگاه‌های بزرگ، این یک سقوط واقعی است.

البته اگر نیاز داشته باشیم که بزرگترین باشگاه‌های دنیا بحران وجودی حیرت‌انگیزی را پشت سر بگذارند و تنها وحشت قرار گرفتن در رتبه دوم یا سوم جدول را برای چند فصل تجربه کنند، فوتبال به مشکلات جدی دچار می‌شود.

اما به نظر می‌رسد این بدترین سناریوی آنهاست، بنابراین ما واقعا نباید سطح بی‌کفایتی در هیئت مدیره باشگاه‌های بزرگ را تقبیح کنیم- فوتبال به شدت به اتفاقاتی بیشتری از این دست نیاز دارد.

 

 

عنوان اصلی مقاله: Barcelona’s incompetence should be celebrated in an age of gross inequality نویسنده: Michael Cox نشریه / وبسایت: The Athletic زمان انتشار: 17 جولای 2022
کلمات کلیدی:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.