
چرا پروسه انتخاب مربی جدید در بوندسلیگا عاقلانهتر از لیگبرتر است؟
هفتیک- روز 17 آوریل، هانسی فلیک اعلام کرد که در پایان فصل از بایرن مونیخ جدا خواهد شد. مسئولان باشگاه غافلگیر شدند- نه از تصمیم او زیرا آنها هم که در پشت پرده رابطهشان با فلیک به نقطه پایان رسیده بود، از جدایی او استقبال کردند بلکه از آنچه “ارتباطات یک جانبه” سرمربی میخواندند.
در عرض 10 روز، بایرن اعلام کرد که یولیان ناگلزمان از آربی لایپزیش، جانشین فلیک خواهد شد. دو روز بعد، لایپزیش اعلام کرد جسی مارش، سرمربی ردبول سالزبورگ را به عنوان جانشین ناگلزمان انتخاب کرده اند. سالزبورگ در بیانیه اعلام جدایی مارش، جانشین او را نیز معرفی کرد: ماتیاس جِیزل که سرمربی لیفرینگ، یکی از باشگاههای زیرمجموعه ردبول بود.
همه اینها در عرض 10 روز اتفاق افتاد. البته این موضوع که لایپزیش، سالزبورگ و لیفرینگ همگی زیرمجموعه شبکه فوتبالی ردبول هستند، تاثیر بسیاری داشته ولی این اقدامات خیلی سریع و موثر انجام شد که نشان دهنده ارزش برنامهریزی بلندمدت است. لایپزیش همیشه میدانسته که ناگلزمان یک روز خواهد رفت و برنامه جانشینیاش خیلی خوب طراحی شده بود؛ همانطور که در اتریش هم همین روند اجرا شد.
امسال در بوندس لیگا، “زنجیره” دومی وجود داشت. بروسیا دورتموند پس از اخراج لوسین فاوره در ماه دسامبر، با هدایت موقت ادین ترزیچ پیش میرفت ولی در پانزدهم فوریه، آنها اعلام کردند که مارکو روزه در تابستان، از بروسیا مونشن گلادباخ راهی دورتموند خواهد شد؛ در 13 آوریل، گلادباخ اعلام کرد که آدی هوتر، سرمربی آینتراخت فرانکفورت، جانشین روزه خواهد شد؛ در 26 مه، فرانکفورت تایید کرد که اولیور گلاسنر از وولفسبورگ، هدایت این تیم را برعهده خواهد گرفت؛ در روز دوم ژوئن، وولفسبورگ اعلام کرد که جانشین گلاسنر، مارک فنبومل، هافبک سابق هلند خواهد بود که به عنوان دستیار برت فن مارویک در تیم ملی امارات فعالیت داشته است.

با اعلام جدایی فلیک از بایرن، این باشگاه خیلی زود ناگلزمان را به عنوان جانشین او معرفی کرد.
هر کدام از این باشگاهها چشم انداز، استراتژی و برنامه داشتند. برخی برنامهها، در ابتدای کار جزئیات کمتری داشت ولی در تمامی موارد، نشانه های همفکری به چشم میخورد. وولفسبورگ در قعر این زنجیره قرار داشت که اتفاقات منجر به این شد که مربیای که آنها را به چمپیونزلیگ رسانده بود را از دست دادند؛ ولی با این وجود، یورگ اشماتکه، مدیر ورزشی باشگاه، بعد از انتخاب جانشین در عرض یک هفته گفت:” ما بسیار مشتاق حضور مارک فنبومل بودیم و وقتی با او صحبت کردیم، تصور ما در این رابطه که او کاملا مناسب باشگاه ماست، تایید شد. او انتخاب اول ما بود.”
روند بوندسلیگا با روند جستجوی مربی که در هفته های اخیر در لیگ برتر شاهدش بودیم، یک دنیا تفاوت دارد. تاتنهام هاتسپرز در 19 آوریل، ژوزه مورینیو را اخراج کرد و از بین گزینههایی مثل فلیک، اریک تنهاخ و چهرههای متضادی مثل مائوریسیو پوچتینو و آنتونیو کونته، به نظر به پائولو فونسکا رسیدهاند (که اتفاقا مورینیو جانشین او در رم شد)؛ کریستال پالاس ماههاست (و شاید بتوان گفت سالها) که خود را آماده دوران پس از روی هاجسون میکند ولی هنوز نتوانسته اند از بین شان دایچ، نونو اسپیریتو سانتو، والرین اسماعیل و استیو کوپر، به گزینه مناسبشان برسند؛ اورتون که هنوز از جدایی کارلو آنچلوتی گیج است، همچنان نتوانسته آن «چیزی» که میخواهد را بدون توجه به آن «کسی» که میخواهند، به خدمت بگیرند (توضیح مترجم: نونو اسپریتو سانتو، پاتریک ویرا و رافا بنیتس به ترتیب سرمربی تاتنهام، کریستال پالاس و اورتون شدند).
وولورهمپتون خیلی سریع جای خالی نیمکتش را پر کرد ولی آیا آنها هم طرح جانشینی بوندسلیگایی داشتند؟ یا مساله چیز دیگری بود؟ صحبت ها در زمان جدایی نونو، خبر از انجام یک روند کامل بود ولی مثل دیگر اتفاقاتی که این روزها در ورزشگاه مولینکس رخ میدهد، انتخاب سریع برونو لاگه، شما را به فکر میاندازد که روند انتخاب مربی جدید، چقدر فراتر از فهرست موکلان ژرژ مندس بوده است؟
موضوع زمانی که صرف این اقدامات شده، نیست. اگر روند انتخاب مربی، محاسبه شده و دقیق باشد، حتی اگر هفتهها نیز طول بکشد، قابل قبول است.
دنیل لوی، رئیس باشگاه تاتنهام، پیشتر به این شناخته میشد که خیلی سریع مربی جدیدی به جای مربی قبلی جایگزین میکرد (در سال 2001 گلن هادل را جانشین جورج گراهام کرد، در 2004 ژاکو سانتینی را جانشین مارتین یول کرد، در سال 2007، خوانده راموس را جانشین یول کرد، در سال 2008، هری ردنپ را جانشین راموس کرد و در سال 2019، مورینیو را جانشین پوچتینو کرد.) همینطور که این تغییرات بی الگو و بی نظم نشان میدهد، انتخاب سریع مربی لزوما به معنی یک انتخاب خوب نیست.

کریستال پالاس پس از اینکه نتوانست با گزینههای اصلیاش به توافق برسد، در نهایت پاتریک ویرا را به عنوان جانشین روی هاجسون معرفی کرد.
ولی تفاوت بزرگ بین انتخاب مربیان چند ماه اخیر بوندسلیگا و حماسههایی که در حال حاضر در لیگ برتر در جریان است، این است که باشگاههای آلمانی میدانند چه میخواهند. آنها برنامه جایگزینیشان بر اساس چشمانداز و هویت فوتبالی یا سبک بازیشان است که در طی زمان تثبیت شده است؛ و هیچ اشتیاقی به حرکت به سمت محاسن سیستم 50+1 بوندسلیگایی وجود ندارد. این سیستم یعنی باشگاه توسط افرادی اداره شود که درک درستی از ورزش و صنعت دارند ولی اگر بگوییم باشگاههای آلمانی به نحوی با چشمانداز بلندمدت اداره میشوند که در فوتبال انگلیس به طرز ناامیدکنندهای نادر است، حقیقت را گفتهایم.
البته، اورتون از جدایی کارلو آنچلوتی به مقصد رئال مادرید شوکه شد. درست چند روز پس از جلسهای با مارسل برندز، مدیر ورزشی باشگاه درباره استراتژی نقل و انتقالات تابستانی، به طرزی ناگهانی آنچلوتی تیم را ترک کرد. ولی آیا در این شرایط هم نباید حداقل یک برنامه هر چند مبهم برای جانشینی وجود میداشت؟ یا حداقل از وقتی مشخص شد که آنچلوتی تیم را ترک میکند، دیدگاهی درباره مربی مدنظرشان میداشتند؟
اورتون خیلی سریع دست به کار شد که بررسی کند آیا راهی وجود دارد دیوید مویس، سرمربی سابقشان، پیشنهاد تمدید قرارداد وستهام را رد کرده و به گودیسون پارک برگردد یا نه (به نظر میرسد که نه). از آن موقع مذاکراتی با نونو شده، در حالی که رافائل بنیتس، روبرتو مارتینز و گراهام پاتر نیز در بین گزینهها بودهاند. نام افرادی مثل ویتور پریرا که پیش از انتخاب آنچلوتی در ژانویه 2020 دائما حول باشگاه شنیده میشد، در کنار افرادی مثل کریستوف گالتیه، رالف رانگنیک و رودی گارسیا، چندان از باشگاه دور نیست. “متنوع” کلمه مناسبی برای توصیف کاندیداهای هدایت اورتون است.
با وجود این مسائل، چشمانداز اورتون چگونه خواهد بود؟ چطور میشود که از یک جهت به دنبال مربیانی مثل نونو و بنیتس بود که رویکردشان بر اساس ایجاد یک ساختار دفاعی است و از جهتی دیگر، مربیانی مثل مارتینز و پاتر که از هوادارانِ فوتبال خلاق، مالکیت محور و مدرسهای هستند؟ بازتاب همه اینها در مطلبی که هفته گذشته گِرِگ اوکیف و پاتریک بویلند درباره باشگاهی نوشتند که برندز را انتخاب میکند تا رویکردی در جهت شناسایی و رشد استعدادهای جوان داشته باشد ولی در اغلب اوقات، این رویکرد با هوا و هوس فرهاد مشیری، مالکی که خیلی سریع تحت تاثیر نام مربیان و بازیکنان بزرگ و قولهای ایجنتهای آنها قرار میگیرد، نادیده گرفته میشود.
این نوع تناقضات ایدئولوژیک در پالاس هم دیده میشود. در سِلهِرت پارک، مسئولان مدتهاست که به فکر پایهریزی بنیانی برای تغییر رویکرد در جذب بازیکن و سبک بازی هستند- بنیانی که آنها برای مدت کوتاهی با انتخاب فرانک دیبوئر در سال 2016 در جهت آن گام برداشتند، ولی خیلی سریع قیدش را زدند- و در فهرستشان، گزینههایی مثل اسماعیل، کوپر و فرانک لمپارد حضور دارند. و آزاد شدن ناگهانی و غیرمنتظره نونو، آنها را در مسیری کاملا متفاوت قرار داد؛ هر چند هفته گذشته مذاکرات به نتیجه نرسید؛ حالا به نحوی آنها به خانه اول برگشته اند.
سپس باید قصه وست برومویچ آلبیون را بررسی کنیم. پس از بازگشت آنها به لیگ برتر، کریس وایلدر سریعا به عنوان گزینه اول مدیران مطرح شد و مذاکرات بین دو طرف به خوبی پیش رفت که ناگهان، انتخاب او توسط گوچوان لای ، مالک باشگاه، وتو شد. او نگران گزارشها از رابطه پرآشوب وایلدر با مدیران شفیلدیونایتد بود. سپس توافقی با دیوید واگنر انجام شد ولی سرمربی سابق هادرزفیلدتاون و شالکه، سر از باشگاه یانگ بویز سوئیس درآورد.
معمولا اینطور احساس میکنیم که این موضوعات به خاطر مشکلات ساختاری و تفکرات قدیمی است ولی بیشتر این باشگاه های لیگ برتری، حداقل یک نفر را روی کار آورده اند که بر روی برنامهریزی بلند مدت و استراتژیک کار کند. چه عنوان شغلیاش مدیر فوتبالی باشد (مثل برندز در اورتون)، مدیر ورزشی باشد ( دوگی فریدمن در پالاس)، مدیر فنی باشد (اسکات سلارز در وولورهمپتون) و یا مدیر فنی و ورزشی باشد (مثل لوک داولینگ در وست بروم)، این افراد استخدام شدهاند که به نمایندگی از هیئت مدیره که تخصصشان مسائل دیگری است، استراتژی فوتبالی را در تیم نهادینه کنند. ولی تاثیر مدیران ورزشی در این مساله چقدر است؟ آیا به اندازه رئیس یا مالک باشگاه است؟ به اندازه ایجنتهای مختلف که چشم مدیران و مالکان به دهان آنها دوخته شده؟ به نظر میرسد که اینطور نباشد.
تماشای تلاش باشگاهها برای رسیدن به پاسخهایی که باید پیش از این به آنها دست مییافتند، ناامیدکننده است. به نظر رویکردها واکنشی است. در طول هفتههای اخیر، در هیچ مقطعی به نظر نمیرسید که تاتنهام، پالاس، اورتون یا وستبروم، کنترل روند را در اختیار داشته باشند. مطمئنا روندی که وولورهمپتون طی کرد، به اندازه کافی تحت کنترل بوده- چه این روند توسط باشگاه انجام شده باشد، چه مندس که پاسخش هم مشخص نیست.
اما بر خلاف این وضعیت، در آلمان حتی وقتی کار به از دست دادن مربی و انتقال او به تیم حریف کشیده میشود، رویکردها بسیار عقلانی، پخته و حساب شده است. همیشه یک برنامه جایگزینی وجود دارد- حتی اگر مثل موضوع دورتموند، کار به جایی کشیده شود که باید بیش از آنچه فکر میکردید، صبر کنید. هر چه در این زنجیره رو به پایین حرکت میکنیم، بیشتر غرور زیر پا گذاشته میشود، اظهارات همه حرفهایتر میشود و جایگزینها سریعا شناسایی، انتخاب و نهایی میشوند. وقتی باشگاههای آلمانی روند را آنقدر مستقیم پیش میبرند، سوالی که پیش میآید این است که چرا باشگاههای لیگ برتری کار را تا این حد دشوار میکنند.