16 سال پرتب و تاب؛ برای بازگشت به لیگ برتر، چه بر لیدزیونایتد گذشت؟

قبل از بیلسا، تنها گریسون بود که اجازه نداد کنترل شرایط از دستش خارج شده و همه چیز بر علیه‌اش بشود. صعود به چمپیون شیپ در فصل 10-2009 چیزی بود که هیچ‌وقت نباید برای باشگاه به آرزو بدل می‌شد اما تنها چیزی بود که در طول 14 سال و تا قبل از انتصاب بیلسا، برای افتخار کردن به آن در اختیار داشتند.

هفت‌یک- در ابتدا تنها کنسرسیوم یورکشایر وجود داشت و تا زمانی‌که این ائتلاف تصادفی پابرجا بود، نقش خدا را بازی می‌کرد. این گروه خود را برای سقوط لیدز یونایتد در سال 2004 مقصر نمی‌دانست – بعد از تحویل گرفتن کار در ماه مارس برای انجام هر کاری توسط این هیئت خیلی دیر شده بود – اما گردهمایی چند تاجر محلی مختلف و جای خالی تیزهوشی متخصصین فوتبالی، جایی است که داستان سال‌های حضور در چمپیون شیپ از آنجا شروع می‌شود.

در همان هفته‌ای که به روزنامه‌ یورکشایر ایونینگ پست پیوستم، لیدز خریداری شد. صورت اعضای آن، یک روز صبح با تیتر “دنیای جدید شجاع” صفحه اول را پوشانده بود. این هم یکی از برداشت‌های ممکن بود. جرالد کرسنر، کارشناس ورشکستگی که سرپرستی کنسرسیوم را برعهده داشت و اکنون وظیفه‌ی نجات باشگاه ویگان از شرایط فعلی و اعلام ورشکستگی را برعهده دارد، چند ساعت بعد یک کنفرانس خبری در اتاق کنفرانس ورزشگاه الند رود برگزار کرد. او با جزییات کامل توضیح داد که چطور با وجود بدهی‌ها و موقعیت وحشتناک لیدز در لیگ، می‌توان این تیم را بار دیگر به لیگ برتر برگرداند. کرسنر اصرار داشت که بدهی‌ها به کمک درآمد حاصل از صعود به لیگ برتر قابل مدیریت هستند. وضعیت نباید وخیم باشد.

تا این‌که سؤالی از انتهای سالن مطرح شد:” اگر سقوط کنید چی؟” کرسنر درباره‌ این سؤال فکر کرد و با ملایمت جواب داد:” اگر سقوط کنیم برای آن هم برنامه‌ای داریم. آن مسیر به‌دقت برنامه‌ریزی شده است.” اما در عمل هیچ‌کس برنامه‌ای برای لیدز در چمپیون شیپ نداشت. هیچ روش معتبری برای بازگردانی حساب‌هایی که در معرض بدهی بیش از 100 میلیون پوندی بودند، وجود نداشت.

کنسرسیوم یورکشایر در هر رویدادی، سرگرم وصلت مصلحتی خود بود. در اتاق هیئت مدیره شامپاین سرو می‌شد و یکی از اعضا، سیمون موریس، دوست داشت از چمن مصنوعی زمین تمرین باشگاه برای بازی گل کوچک استفاده کند و این در حالی بود که تی‌شرتی به تن داشت که روی آن کلمه “رییس” به چشم می‌خورد. کنسرسیوم مشغول لذت بردن از زندگی به سبک مالکان باشگاه بود تا این‌که دوره خوشگذرانی تمام شد.

 

در ژانویه 2005، کن بیتس جانشین جرالد کراسنر به عنوان رئیس باشگاه لیدزیونایتد شد.

 

یکی از مدیران اسبق باشگاه لیدز به نشریه اتلتیک گفت:” آن گروه لیاقت این را داشت که برای کاستن از بدهی برایشان اندکی اعتبار قائل شویم. آنها در حقیقت در پایین کشیدن ارقام موفق شدند و این کار واقعاً ضروری بود، چون در غیر این صورت باشگاه از بین می‌رفت. اما انتظار از آنها درباره‌ فهمیدن فوتبال را فراموش کنید. آنها عمر کوتاهی داشتند چون حضور آن شخصیت‌ها با هم در یک اتاق هیچ‌وقت نمی‌توانست زیاد دوام بیاورد. آن‌ها تقریباً به‌صورت پیش‌فرض کنار هم جمع شده بودند چون باشگاه به‌شدت نیازمند کسی بود که اداره امور را به عهده بگیرد.”

این تقریباً برای بیست سال سرنوشت لیدز بوده است: موجودیتی قابل مشاهده با ارزشی که درک نشد و بین مردانی دست‌به‌دست می‌شد که درباره‌ی آن خیال‌پردازی می‌کردند و بازیکنانی که در آن غوطه‌ور بودند و مدیرانی که برای گمراهی نقش میله‌ صاعقه‌گیر روی تراس را داشتند. یک‌بار تماس تلفنی از یک مربی داشتم که وقتی لیدز گرفتار یک تغییر مدیریت آشفته بود، داشت میل به زندگی خود را از دست می‌داد (آشفتگی هنگام تغییر مدیریت‌ها در لیدز امری طبیعی بود). او گفت:” می‌دانم که افتضاح بودیم. می‌دانم که نتایج به‌اندازه کافی خوب نیستند. باید بهتر از این کارکنم. اما می‌خواهی برای سر پا نگه داشتنش تلاش کنی در حالی‌که هیچ مسئولی وجود ندارد. ما این بیرون به حال خود رها شده‌ایم.”

لیدز از محیط ناآرامی که در آن قرار داشت، آشفته بود؛ باشگاهی محروم از احساس خشنودی. بلندپروازی به کما رفته بود و ذهن‌ها با آرام‌بخش‌ها تسکین داده می‌شد. آنها چندین هزار بلیت فصل را به فروش رسانده بودند چون بازی‌ها بعدازظهر شنبه برگزار می‌شد و چه کار دیگری می‌شد در بعدازظهر شنبه انجام داد؟ بلیت بازی‌های بیرون از خانه بدون مشکل به فروش رفت چون همان‌طور که یکی از طرفداران به شوخی وقتی لیدز برای سقوط نکردن به لیگ دسته یک در فصل 15-2014 تلاش می‌کرد، گفته بود، هوای بیرون برای طرفداران هر دو تیم بسیار خوب بود.

و حالا آنها اینجا هستند، در آستانه‌ی حضور در لیگ برتر با تنها چهار امتیاز فاصله با این رقابت‌ها (توضیح مترجم: این مطلب قبل از قطعی شدن صعود لیدز به لیگ برتر نوشته شده است)، در حالی‌که سه بازی دیگر باقی‌مانده و مارسلو بیلسا قدرتمندانه آنها را به پیش می‌برد. آیا بالاخره یکی از بزرگ‌ترین بازگشت‌های فوتبال انگلیس در حال وقوع است؟

***

ژانویه 2005. کن بیتس پذیرای یک گردهمایی طرفداران در الند رود است ولی این اتفاق به این معنی نیست که او در آنجاست تا به آنها گوش دهد. دوره‌ی کنسرسیوم یورکشایر گذشته و بیتس به‌عنوان چهره‌ی یک نهاد خارجی به اسم سرمایه‌گذاری فوروارد اسپرتز، سالن اجتماعات اعضای هیئت مدیره را در اختیار گرفته است. بدهی‌های لیدز از سال گذشته کم‌تر شده اما همچنان قابل‌چشم‌پوشی نیست. کنسرسیوم یورکشایر قبل از ترک باشگاه زمین تمرین تِرف آرک و الند رود را برای بازپرداخت وامی که برای خرید لیدز گرفته بود، فروخته است. بیش‌تر سرمایه خانواده از دست رفته است.

صحبت‌های طرفدارانی که سعی می‌کنند بیتس را از دور مورد خطاب قرار دهند و کاستی‌های سه سال گذشته را بیان کنند، کوتاه می‌شود. بیتس رو به یکی از آنها می‌گوید:” من قصد شوخی کردن ندارم. فقط سؤالت را بپرس.” این یک تغییر لحن بود، کاری که همیشه در حضور بیتس انتظارش می‌رفت. تا مدتی مقامات لیدز در مقابل فشار مطبوعات و جامعه برای پاسخ‌دهی به آنها، چهره‌ای پریشان به خود می‌گرفتند.

وقتی بیتس، که مدت‌ها چهره‌ی چلسی به شمار می‌آمد، به حاضرین گفت تمایلی به اداره باشگاه از طریق تشکیل هئیت ندارد، جو اتاق آشفته شد. او در پایان جلسه با نقل‌قول از سیلا بلک، مجری تلویزیون، گفت:” ما کلی خنده در پیش خواهیم داشت.” هیاهوی جمعیت بلند شد. کسی نمی‌داند بیتس آرزوی چه زندگی‌ای برای خودش داشت اما سخت می‌توان تصور کرد که با حضور در چنین تنگنایی در شادترین لحظات زندگی خود به سر ببرد.

من در سال 2011 وقتی سیاست‌های نقل و انتقالات لیدز زیر سؤال بود، برای مصاحبه با او رفتم و از او پرسیدم آیا از غوغایی که خواستار تغییر رویه‌ او و یا فروش و جدایی از لیدز است، اطلاع دارد؟ او پاسخ داد:” آب در هاون کوبیدن. من جایی نمی‌روم. در واقع من در تشییع جنازه‌ات درست پشت سرت راه خواهم رفت.” من در آن زمان 30 ساله بودم و بیتس در آن موقع در اواسط هشتاد سالگی به سر می‌برد. هیچ‌وقت نباید مقابل او روی بیش‌تر عمر کردن از او شرط ببندید. اما این اشتیاق برای مبارزه از کجا می‌آمد؟ چه جذابیتی وجود داشت؟ او اداره‌ لیدز را در سال 2012 کنار گذاشت البته پس‌ از این‌که آندره‌آ رادریتزانی باشگاه را خریداری کرد. چهار سال بعد بیتس از دید عموم خارج شد و دیگر علاقه‌ای به بودن در صحنه نداشت.

جدال او با اخراج کوین بلک‌وِل به اتهام سو رفتار آشکار به پرونده تهمت به ملوین لوی، یکی از اعضای کنسرسیوم یورکشایر تغییر پیدا کرد. (بلک‌ول متهم شده بود که خبر یک سند مالیاتی غیرمنتظره را که به الند رود رسیده بود، در اختیار رسانه‌ها قرار داده است.)

ما یک غروب شنبه در سال 2007 به اتاق رسانه رسیدیم و کارمندان رسانه‌ای لیدز را درحالی یافتیم که با ماژیک مشکی مشغول اصلاح یک خط در نوشته بیتس در مجله روز بازی بودند. با شدت گرفتن مشاجره، بیتس تصمیم به انتشار آدرس خانه‌ لوی در ستون خود گرفته بود. لوی نیز در اقدامی متقابل حکم بازداشت او را از دادگاه گرفت. در آن ایام اوضاع در زمین نیز به‌شدت بد پیش می‌رفت. در شب سال نوی فصل 07-2006،  بلک‌ول در حین صرف شام در الند رود به بیتس هشدار داد که یک تیم غیراستاندارد می‌تواند باعث سقوط به دسته سوم شود. سوزانا، همسر بیتس، چنان از این صحبت آزرده شد که میز شام را ترک کرد. اما بلک‌ول اشتباه نمی‌کرد.

 

گری مک‌آلیستر دوران دشواری را به عنوان سرمربی لیدزیونایتد سپری کرد.

 

سال‌های حضور در چمپیون شیپ برای مایی که نزدیک‌تر بودیم، تصویری از آنچه زندگی در لیدز می‌تواند بر سر یک مربی بیاورد، ترسیم کرد. این اتفاق به‌آرامی از حفاظ ضدگلوله‌ای که مربیان سعی در به نمایش گذاشتن آن دارند، هم عبور می‌کند. چه گری مک الیستر را قبول داشته باشید یا نه، با دیدن او در تونل ترنمر روورز در روز ششم دسامبر 2006 همدردی می‌کنید. خسته از نتایج، در حالی‌که به وضوح قدرت و نشاط خود را از دست داده و قسم می‌خورد که در پنجره‌ نزدیک نقل و انتقالات، بخشی از کاستی‌های تیمش را جبران خواهد کرد. او گفت:” اگر به ژانویه برسیم اوضاع‌مان خوب خواهد شد. من می‌دانم چه باید بکنیم.” او تا کریسمس بیش‌تر دوام نیاورد.

اوی روسلر فشار کار را این‌قدر احساس می‌کرد که اعتراف کرد برای خوابیدن در شب مشکل دارد. برایان مک درموت برکناری خود را حکم مرگ با هزار ضربه چاقو توصیف کرد و آخرین باری که پیش از اخراج با او صحبت کردم، با مادر مریضش در بیمارستان بود. حتی نیل وارناک، مربی‌ای که با او مشاجره داشتم، به جایی رسید که تماس گرفت و گفت واقعا بیش‌تر از این نمی‌تواند ادامه دهد و بهتر است لیدز به دنبال کس دیگری باشد.

و به همین ترتیب ادامه داشت. پاول هکینگ باتم از تعطیلات خانوادگی در یونان تماس گرفت تا بپرسد آیا هنوز شغلی دارد؟ (او هنوز از این واقعیت که لیدز در حال جذب بیلسا بود، خبر نداشت). جان کارور بعد از شکست 5-1 در لوتون تماس گرفت تا دست‌هایش را بالا بگیرد و از هدایت تیم کناره‌گیری کند و البته آنچه درباره‌ی تعدادی بازیکن خاص در ذهن داشت، بیان کند. جمله مطمئن “همدیگر را خواهیم دید” از دارکو میلانیچ، هنگامی‌که کنفرانس خبری خداحافظی‌اش را خاتمه می‌داد، آخرین چیزی بود که از او بعد از 32 روز حضور در تیم به عنوان سرمربی شنیدیم. وقتی از دور به این اتفاقات نگاه می‌کنیم، بدیهی است که بعضی از انتصاب‌ها اشتباه بود. اما وقتی شمشیر فرود می‌آمد، درد حاصل از آن بسیار شدید و وحشیانه بود.

در سال 2011، من در ردیف انتهایی یک جلسه پرسش و پاسخ پیش فصل در استرلینگ نشسته بودم و سیمون گریسون، در وسط یک پنجره‌ نقل و انتقالات تابستانی دردناک، در حالی داشت برای حفظ آرامش تلاش می‌کرد که طرفداران به دلیل عدم خرید بازیکنان خاص و کلیدی کارد را به استخوان‌شان رسانده بودند. کار تا جایی بالا گرفت که در یک مرحله یکی از مقامات باشگاه تصادفاً از من پرسید آیا شماره بری فرگوسن را دارم؟ (فرگوسن مثل من اسکاتلندی بود، می‌فهمید چه می‌گویم؟) وقتی از گریسون درباره‌ جراحت یکی از مهاجمانش، دیوید سوما، پرسیدند، او به حاضرین گفت که هنوز منتظر نتیجه‌ تشخیص نهایی است. درست در همان لحظه، سوما در توییترش پارگی رباط صلیبی‌ و دوری شش ماهه‌اش از میادین را تائید کرد. “وای سیمون واقعاً از این موضوع عصبانی بود.” سوما به باشگاه فراخوانده و روز بعد، استفاده بازیکنان لیدز از شبکه‌های اجتماعی ممنوع شد. به‌مرور کنترل اوضاع از دست گریسون خارج شد.

 

دوران مربیگری دنیس وایز در لیدز آنقدر دشوار بود که او ترجیح داد به نیوکاسل برود و یک پست مدیریتی را برعهده بگیرد.

 

دنیس وایز و گری مانک تنها مربیانی بودند که با پایان دوره خودشان الندرود را ترک کردند. یکی از اتهامات لیدز طی 16 فصل حضورش در چمپیون شیپ این است که تعداد کمی از مربیان این تیم توانستند آن‌قدر پیشرفت کنند که مدیران تیم‌های لیگ‌های بالاتر را مجاب به جذب خود کنند. 15 ماه حضور وایز روی نیمکت مربیان تمام رغبت او برای ادامه مربیگری را از بین برد. او از دسته مردانی بود که می‌توانست شما را تکه‌تکه کند؛ او کسی بود که بعد از تابستانی که بیتس و روزنامه یورکشایر ایونینگ پست بر سر خرید مجدد باشگاه توسط بیتس اختلاف داشتند، در اولین کنفرانس مطبوعاتی قبل از فصل 09-2008 با کوهی از برش‌های روزنامه حاضر شد که برای شخص او کپی شده بودند. در اولین تیتر یک نوشته شده بود:” رسوایی در خانه‌ یونایتد” که اشاره به تور تابستانی لیدز در آلمان داشت که با دو کارت قرمز در دیدار مقابل انرژی کوتبوس به پایان رسید. وایز به سراغ من آمد و پوشش منفی بیتس را “چرند” خواند.

او از درافتادن با روزنامه‌نگاران خوشش میگآمد و دوست داشت برای جایگاهش بجنگد. وایز پس ‌از این‌که کوین نیکولز، کاپیتان تیمش، برای ضربه آرنجی که به دنی هاینز زد از زمین اخراج شد، لپ تاپش را به محوطه مربوط به رسانه‌ها در ایپسویچ تاون آورد و جز اولین کسانی بود که از آنالیز ویدیویی استفاده کرد. او گفت:” این چیزی است که ما با آن روبه‌رو هستیم آقایان. این درست نیست و ما تاوانش را دادیم.” او در یک جلسه توجیهی رسانه‌ها در تِرف آرک حاضر شد و جلوی یک‌یک نویسنده‌های مقابلش چرخید و گفت:” من به تو اعتماد ندارم، من به تو اعتماد ندارم، من به تو اعتماد ندارم و من به تو هم اعتماد ندارم.” اما در آخرین بازی دوره‌ مربیگری‌اش، از آن آتش خبری نبود. او سؤال‌های سخت را بدون هیچ انتقادی پذیرفت و در مواقعی که معمولاً با نگاهی مرگبار به فرد خیره می‌شد، لبخند زد.

نقشه بزرگ‌تری بین وایز و بیتس در جریان بود، نقشه‌ای برای خروج از لیگ دسته یک و ادامه‌ مسیر از آنجا، اما انجام این کار با این‌که حق آنها بود در عین حال هزینه گزافی داشت. نیوکاسل به او پست مدیریتی با ساعت کاری بسیار کم‌تر و پول خیلی بیش‌تر پیشنهاد می‌داد. اگر یک خاطره‌ ماندگار از وایز وجود داشته باشد، اخراجش در سپتامبر 2007 و در دقایق آخر دیدار با گیلینگام که با تساوی 1-1 به پایان رسید، بود که به سکوها فرستاده شد.

او در محوطه رسانه‌ها ظاهر شد و دقایق پایانی را صرف فریاد زدن با تلفن همراه بر سر دستیارش، گاس پویت، کرد. تا وقتی‌که گیلینگام در دقایق تلف شده بازی را به تساوی کشاند و وایز گوشی بلک بری‌اش را انداخت. درحالی‌که گوشی به زمین خورد، وایز خیره به آن ایستاده بود و به نظر می‌رسید که تسلیم شده و به جایی رسیده که دیگر چیزی برایش اهمیت ندارد. کار در الندرود هم همین حس را در او ایجاد می‌کرد.

***

در بعضی از فصل‌هایی که لیدز بی‌هدف‌تر از قبل به نظر می‌رسید، بازیکنان این تیم نیز شبیه به نقش مکمل درامی که اطراف‌شان رخ می‌داد، عمل می‌کردند. در قرارداد قیدشده که فوتبالیست‌ها باید از پیوستن به لیدز خوشحال باشند یا وقتی از در وارد می‌شوند، احساس برتری کنند. اما الندرود می‌تواند مارپیچی از سیاست‌‌بازی باشد، چنان پیچیده و غیرقابل حل که پیشرفت کردن در آن از عهده هر کسی برنیاید. ریچارد نیلور که کاپیتانی باشگاه هنگام صعود از لیگ یک در سال 2010 را به عهده داشت، فضای بعد از سقوط باشگاه را این‌گونه توصیف می‌کند:” همیشه کمی پرتنش، انگار همه منتظر اتفاق بعدی برای جنگیدن بودند.”

 

ناراحتی بازیکنان لیدز بعد از دریافت گل دوم مقابل واتفورد در دیدار پلی‌آف سال 2005

 

شکست باعث ایجاد نارضایتی می‌شود و از بین رفتن نارضایتی، به بیش‌تر از یک خراش سطحی نیاز داشت. شان گرگَن در سال 2004 کم‌تر از 6 ماه در لیدز حضور داشت که وقتی به همراه خانواده‌اش در حال سوار شدن به ماشین بود، در الندرود مورد آزار قرار گرفت. گرگَن دراین‌باره گفت:” این اتفاق باعث می‌شود از خودت بپرسی آیا ارزشش را دارد؟” حتی بازیکنانی که از عهده کارشان برمی‌آمدند و به‌اندازه کافی خوب به نظر می‌رسیدند نیز گاهی نمی‌توانستند از تمام ظرفیت‌شان استفاده کنند. سقوط لیدز آنها را ضعیف کرد، تا اندازه‌ای که برخی در رختکن مسئولیت اختیار داشتن جو تیم را بر عهده داشتند.

وایز  در تیمی که بلک‌ول برایش برجا گذاشته بود، باندی شناسایی کرد و 60 ثانیه زمان برد تا به گرگَن و کاپیتان تیم، پل باتلر، بگوید چیزی طول نمی‌کشد که همه‌ آنها رفته باشند. او با شاون دری هم به مشکل خورد، برای این‌که جلوی چشمش نباشد او را به صورت قرضی به کریستال پالاس منتقل کرد و بعد در زمانی‌که نیاز مبرم به حضور یک هافبک داشت، متوجه شد که او قصد کوتاه کردن دوران حضور قرضی‌اش و بازگشت به تیم را ندارد. دری با فرستادن یک پیام صوتی روی گوشی وایز، این خبر بد را به او داد.

بعضی از اتفاقاتی که در الندرود رخ می‌دهد بازیکنان را به حیرت می‌اندازد و به آنها داستان‌هایی برای نقل کردن می‌دهد. مثل وارد شدن صاحب باشگاه، ماسیمو چلینو، به آشپزخانه و پختن پاستای گوجه برای غذای تیم قبل از پیروزی 0-1 برابر بورنموث در سال 2015. این وعده‌ای مغذی که اعضای لیدز به آن عادت داشتند، نبود اما بیش‌تر بازیکنان بدون شکایت کردن غذا را خوردند. به‌جز یک نفر که صراحتا پرسید:” مرغ لعنتی من کجاست؟”

اما بعضی از اتفاقاتی که رخ می‌دهد، شخصی و دردناک است. وقتی صبح پیش از تمرین به نیکولز- کاپیتان سرسخت وایز، حداقل در تئوری- گفته شده که از فهرست خط خورده، به حدی ناراحت شد که از صحبت کردن با همه اجتناب کرد. در سال 2007 بعد از این‌که ترکیب وایز پیش از بازی برابر پالاس در الندرود فاش شد، انگشت اتهام به سوی دِری نشانه رفت. دری بی‌گناه بود و باور داشت که وایز هم این را می‌دانست اما این هافبک از این‌که وایز این موضوع را به صورت علنی مطرح نکرد، بسیار خشمگین بود. او پس از دائمی کردن انتقالش به پالاس گفت:” این صحبت‌ها تا امروز در گلویم مانده بود. من نتوانستم او را برای داستان خبرچین در اردو ببخشم.”

سهل‌انگاری مشابهی در سال 2014 اتفاق افتاد، وقتی که پرداخت دستمزد بازیکنان و کادر فنی لیدز به تاخیر افتاد چرا که صاحبان GFH به دلیل تاخیر در فروش باشگاه به چلینو، پای‌شان را از این قضیه بیرون کشیده بودند. یک صبح پنج‌شنبه، پرداخت‌ها متوقف شد. هیچ‌کس در الندرود حتی به این‌که قبلاً به آنها هشدار دهد، فکر نکرد. گروه GFH بیش‌تر از هر مالک دیگری، فاصله‌ای که لیدز بین خودشان و درک فوتبال هویدا کرده بود، نشان داد.

به نظر می‌رسید که به‌جز این خیال واهی که پیشرفت سریع باشگاه می‌تواند برای بانک بحرینی پول‌ساز باشد، هیچ ایده‌ای از چرایی دخالت‌شان نداشتند. امروز حتی به نظر می‌رسد که آنها حتی نمی‌دانند چه زمانی وارد ماجرا شدند. گروه GFH اخیراً تاریخچه‌ای از دستاوردهایش را منتشر کرده که در آن به خرید لیدز در سال 2008 اشاره شده است. این معامله در حقیقت چهار سال بعد از این تاریخ انجام شد.

یک خبرنگار داستانی از کارت ویزیتی می‌گوید که در روز کنفرانس مطبوعاتی معارفه GFH به سالِم پاتل داده است و از مدیر جدید لیدز خواسته تا با او در ارتباط باشد. طولی نکشید که کارت او درحالی‌که روی میز کناری انداخته‌ شده بود، پیدا شد. گروه GFH به طفره رفتن، واکاوی پرسش‌ها پیش از برگزاری مصاحبه و انتشار مطالب رسانه‌ای پر زرق و برق علاقه داشت اما تاکید روی موضوع کافی بود تا چیزی به خاطر نیاورد. یک مثال از اینکه مدیران این گروه تا چه اندازه به خرافات اعتقاد داشتند، پیدا شدن اتفاقی طلسم خوش شانسی یک کولی بود که آن را در دفاتر اجرایی الندرود جا گذاشته بودند.

لیدز تا مدت‌ها برای عملکرد ضعیف ساخته ‌شده بود. و عملکرد ضعیف همان چیزی بود که در زمین نصیب‌شان شد. وقتی در ژانویه 2014 تحت هدایت مک درموت با نتیجه 6-0 توسط شفیلدونزدی تحقیر شدند، تنها دو گل تا رسیدن به بدترین شکست تاریخ‌شان فاصله داشتند. در آن روز GFH بین دو نیمه بازی قصد اخراج او را داشت و به مک درموت گفته شد از آن روز به بعد  ترکیب‌های مدنظرش را قبل از بازی به مدیران اعلام کند.

حتی وقتی‌که باشگاه خود را جمع‌وجور کرده بود، عادت وحشتناک شکست در قدم آخر برایش باقی ماند. چهار بار در بازی‌های پلی‌آف و سپس سه سال پیش، زیر نظر مانک که حضور در جمع شش تیم برتر را با توجه به چهار بازی باقی مانده در چنگش داشت. آنها فصل را با کسب سه امتیاز از 15 امتیاز ممکن در رده هفتم به پایان رساندند و همین اتفاق منجر به سه هفته جلسات توجیهی شد و مانک در آن خواستار امضای قراردادی بهتر شد و این سوال برای لیدز به وجود آمده بود که آیا او اصلا قصد ادامه همکاری دارد یا خیر.

قبل از بیلسا، تنها گریسون بود که اجازه نداد کنترل شرایط از دستش خارج شده و همه چیز بر علیه‌اش بشود. صعود به چمپیون شیپ در فصل 10-2009 چیزی بود که هیچ‌وقت نباید برای باشگاه به آرزو بدل می‌شد اما تنها چیزی بود که در طول 14 سال و تا قبل از انتصاب بیلسا، برای افتخار کردن به آن در اختیار داشتند.

***

اواسط مِی 2018 یکی از همکاران در یک نشریه خبری آمریکایی با من تماس گرفت. لیدز چیزی درباره‌ آینده‌ پُل هکینگ باتم نمی‌گفت اما سکوت آنها تایید می‌کرد که جایگاه او به‌عنوان سرمربی تیم بعد از قرار گرفتن در رتبه سیزدهم، بسیار آسیب‌پذیر بود. به من گفته شد:” آنها در تلاش‌ هستند که مارسلو بیلسا را استخدام کنند. این می‌توانست یک فاجعه باشد هرچند برای لیدز اولین بار نبود.” یک ماه بعد خبر انتصاب به گوش رسید.

 

حضور بیلسا روی نیمکت لیدزیونایتد هم با تردیدهای زیادی همراه بود اما این مربی آرژانتینی در نهایت طلسم ناکامی‌های این تیم را شکست.

 

تصور انتخاب بیلسا به‌عنوان یک قمار بی‌پروا به شما یادآوری می‌کند که شناخت بیش‌تر ما از او تا چه اندازه اندک بود. اگر بر روی لحظات مهیج دوران حرفه‌ای او تمرکز کنید، ریسک‌هایی که وجود داشته‌اند خود بیانگر همه‌چیز هستند. اما تنها پس از مشاهده او از نزدیک است که تضاد موجود بین بیلسا و افرادی که نتوانستند باعث پیشرفت لیدز شوند، تحسین می‌کنید. خبری از بزرگنمایی و ظاهرسازی درباره توانایی او در انجام این کار نیست.

وقتی به بیلسا نگاه می‌کنید هرگز از خودتان نخواهید پرسید چطور توانست این‌ همه آدم را فریب دهد؟ چه سودی از GFH یا بیتس و چلینو برد؟ در برابر عادت باشگاه به درآمدزایی از بازیکنانی که باید برای نگه‌داشتن‌شان تلاش می‌کرد، چه عکس‌العملی نشان می‌داد؟ اگر او از آنچه از سال 2004 بر سر لیدز آمده، خبردار می شد، چقدر غمگین می‌شد؟ از فوتبال انتظار می‌رود که الهام‌بخش مردم باشد.

روزی که کنسرسیوم یورکشایر معامله‌اش را برای تصاحب باشگاه به انجام رساند، کرسنر حرفی زد که در خاطرم مانده است. او تاکید داشت:” باشگاه از دستگاه‌هایی که به حیاتش کمک می‌کرد، جدا شده است.  باشگاه هم‌اکنون قادر به پرداخت بدهی خود است و ما انتظار داریم جایگاه خود در لیگ برتر را بار دیگر به دست آوریم.” چقدر همه بی‌اطلاع بودند و حالا چقدر خبر دارند. چقدر باور همه‌ اینها سخت است. تأثیر بحران موجودیت این بود که لیدز یونایتد، برای بیش از یک دهه، کاری جز تلاش برای زنده ماندن نکرد. حالا و در فاصله چهار امتیاز تا صعود، بیلسا طعم زندگی را به آنها یادآوری کرد.

عنوان اصلی مقاله: After 15 managers and five owners at Leeds – is football’s biggest comeback on? نویسنده: Phil Hay نشریه / وبسایت: The Athletic زمان انتشار: جولای 2020
کلمات کلیدی:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *