
چگونه دیهگو جونیور وارث نام مارادونا شد
هفتیک- گذاشتن نام دیهگو آرماندو مارادونا روی نوزدان در طول تابستان ۱۹۸۶ در ناپل اتفاقی غیرمعمولی نبودند. ال پیبه ده اورو (El Pibe de Oro) در دو سال اول زندگیاش در دامنه کوه وزوو، ناپولی را از تیمی متوسط به مدعی قهرمانی سری A تبدیل کرده- و البته به تنهایی آرژانتین را قهرمان جام جهانی کرده بود.
او بهترین فوتبالیست روی کره زمین بود، کسی که میلیونها نفر او را میپرستیدند. در هفتهای که مارادونا پاس گل قهرمانی را برای خورخه بوروچاگا در ورزشگاه آزتک ارسال کرد، نام دیهگو روی ۵.۵ درصد از تمام نوزادان متولد شده در آرژانتین گذاشته شد، رقمی که نسبت به گذشته چهار برابر شده بود. میتوان حدس زد که این آمار در جنوب ایتالیا هم تفاوت چندانی نداشت. در هر حال، قطعاً تعداد دیهگوها در ناپل بیشتر از کارل-هاینزها در میلان یا میشلها در تورین بود که به افتخار رومنیگه و پلاتینی نامگذاری شده بودند.
در شهری مملو از عاشقان فوتبال، فقیر و همواره مورد تمسخر شهرهای بزرگ شمالی، ورود مارادونا به ناپل در ژوئیه ۱۹۸۴ امید و حیاتی دوباره به همراه داشت. تقریباً هفت سال بعد، دو قهرمانی در سری A، یک جام یوفا، کوپا ایتالیا و سوپرکاپ ایتالیا که او برایشان به ارمغان آورد، برای این شهر نوعی رستگاری بود.
«دیهگو نمایندۀ چیزهای زیادی بود- او یکی از ما بود، او خدای فوتبال در ناپل بود.» این را آنتونیو بوستیک اسپوزیتو میگوید. رییس سابق اولتراهای ناپولی با صدایی گرفته که حاصل هزاران نخ سیگار است، ادامه میدهد:« بزرگترین فوتبالیست تاریخ. ابر انسان.»

گوشهای از شهر ناپل که به معبدی برای طرفداران مارادونا تبدیل شده است.
بوستیک امروز مدیریت یک میخانه را در لاگو مارادونا برعهده دارد، مکانی در محله کوارتیری اسپانیولی ناپل که میزبان نقاشی دیواری عظیمی از این شماره ۱۰ افسانهای است، محرابی برای ادای احترام، گذاشتن یادگاریها، گلها و خرید سوغاتیهای آهنربایی از دستفروشان محلی. پیش از آن که این نقاشی دیواری در سال ۱۹۹۰ کشیده شود، این مکان پاتوقی برای مصرف مواد مخدر بود، جایی که تنها جوانانی که میخواستند زندگی پیچیدهشان را فراموش کنند به آن جا میرفتند. حالا اینجا هر روز به زیارتگاهی برای گردشگران و زائران تبدیل شده است.
چهار سال و نیم از درگذشت او میگذرد اما مارادونا همچنان در همه جای این شهر حضور دارد. برچسب چهرهاش از روی جوی آب لبخند میزند. مردی عبور میکند و ناگهان چهرۀ دیهگو که روی بازوی برهنهاش خالکوبی شده، نمایان میشود. در میخانهای دیگر، چیزهای بیشتری از او دیده میشود.
برونو آلچیدی، صاحب بار، میگوید:« در سال ۱۹۸۶ برای بازی مقابل میلان در این شهر بودم. وقتی سوار هواپیما شدم، متوجه شدم که دیهگو هم در همان پرواز است.
وقتی بعد از فرود از جایش بلند شد، دستهای از موهایش روی صندلیاش افتاده بود. آن را برداشتم، فقط برای این که در خانه با دوستانم شوخی کنم.» آن تار مو حالا تکه مرکزی زیارتگاه کوچک مارادونای او است، همراه با مجسمهای از مریم مقدس.
در حالی که آلچیدی صحبت میکند، پسر خدا نزدیکتر از آن چیزی است که تصور میکند. دیهگو آرماندو سیناگرا در ۲۰ سپتامبر ۱۹۸۶ در ناپل به دنیا آمد. آن پسر که حالا ۳۸ سال دارد، امروز برای دیداری کوتاه دوباره در این منطقه است.
او بزرگترین فرزند مارادوناست، متولد شده از کریستیانا سیناگرا، زنی اهل ناپل، پس از رابطهای که در دورهای دشوار از زندگی این اسطوره فوتبال با کلودیا ویافانیه، همسر آیندهاش، پیش آمد. نبرد حقوقی طولانیای در پی داشت- در سال ۱۹۹۳، دادگاه ناپل، اسطوره آرژانتینی را بهعنوان پدر دیهگوی کوچک به رسمیت شناخت و نام او به دیهگو آرماندو مارادونا جونیور تغییر پیدا کرد.
وقتی از پنجره مرسدس در بیرون محل اقامتش- مجموعهای از خانههای تراسدار با یک نگهبان در ورودی- به بیرون نگاه میکند، شباهتش به پدرش غیرقابل انکار است. همان قد، همان حالت چهره. با خنده میگوید:« همان گرایش به اضافه وزن هم. بیا ماشینت را داخل پارک کن، بعد با ماشین من میرویم. دوست دارم سری به آرایشگاه بزنم تا سریع صورتم را اصلاح کنم، بعد هم جایی میرویم تا چیزی بخوریم.»
او که با همسرش نونزیا ازدواج کرده و دارای دو فرزند به نامهای دیهگو ماتیاس و ایندیا نیکول است، شاید از نسل یک اسطور باشد اما رفتارش این طور نیست. او میگوید:« من یک آدم معمولی هستم- دوست دارم مردم این را درک کنند.» تیشرت گشاد مشکی، شلوارک مشکی و کتانی پوشیده است. «من قدرت فوقالعادهای ندارم. نه چیزی بیشتر و نه چیزی کمتر از بقیه آدمهایی مثل خودم. درونگرا هستم و ارتباط برقرار کردن با افرادی که نمیشناسم برایم سخت است.»
اما در آرایشگاه کوستانتینو در کوارتو، در فاصله چند مایلی در غرب شهر، چنین نگرانیهایی وجود ندارد. او در اینجا به گرمی مورد استقبال قرار میگیرد و بلافاصله به او قهوه تعارف میشود. مدتها است که مشتری ثابت اینجا است، درست مثل برخی از بهترین بازیکنان سالهای اخیر ناپولی. دیهگو جونیور فاش میکند:« کوستانتینو مثل تاریخچه است، او مخترع مدل موی موهاک برای مارک همشیک بود. مارک هشت سال اینجا میآمد- همانطور که بسیاری از ستارههای دیگر مانند آلن و پیوتر زیلینسکی.»
صاحب آرایشگاه درباره دوستش میگوید:« من دیهگو را به خاطر سادگیاش دوست دارم- او را به خاطر خودش دوست دارم، نه به خاطر نام مشهورش. از همان روز اول که دیدمش با هم صمیمی شدیم.» سایر مشتریان خالکوبیهایی از مارادونای بزرگتر روی شانه، پشت یا رانشان دارند و با افتخار آنها را نشان میدهند.
هنرمندی محلی در مقابل این مغازه نقاشی دیواری دیگری از مارادونا کشیده است. دیهگو جونیور اعتراف میکند:« من زیاد به پدرم فکر میکنم. بعد از مرگ او، دیدن چهرهاش در هر گوشهای از شهر برایم دردناک بود اما حالا به آن عادت کردهام و این موضوع برایم تسلیبخش است که بدانم مردم سوار هواپیما میشوند و به ناپل میآیند تا برای او گلی بیاورند. محبت مردم کمی از درد من را کم کرده است.»

مارادونا سالها انکار کرد که پدر دیهگوی کوچک است اما آنها در سالهای آخر عمر رابطه نزدیکی پیدا کردند.
دیهگو جونیور تا سال ۲۰۰۳ پدرش را ملاقات نکرده بود. مارادونا سرانجام در سال ۲۰۰۷، پس از ۲۱ سال انکار، او را به عنوان پسرش به رسمیت شناخت. او میگوید:« شخصیتی که امروز هستم را کاملاً مدیون مادرم هستم- من با او و پدربزرگ و مادربزرگم بزرگ شدم اما تأثیر پدرم هم در بعضی از لحظات زندگیام مهم بود.
من با نام دیهگو آرماندو سیناگرا به دنیا آمد، اما چند سال بعد، حق استفاده از نام خانوادگی پدرم به من داده شد. شش یا هفت ساله بودم. داشتن نام مارادونا خاص است و اغلب اپراتورهای وودافون وقتی با من تماس میگیرند، حیرتزده میشوند. آنها میگویند: یعنی چی؟ واقعا آقای مارادونا هستید یا دارید سر به سرمان میگذارید؟ دوران کودکی خوبی داشتم. ما ثروتمند نبودیم اما مادرم و پدربزرگ و مادربزرگم هر آنچه نیاز داشتم به من دادند. در خانوادهای معمولی و کارگر بزرگ شدم. پدربزرگم سلمانی داشت و مادربزرگم در مغازه او آرایشگر زنانه بود.»
وقتی به دنیا آمدم مادرم ۲۱ ساله بود، خالهام فرانچسکا ۱۹ ساله، داییام ساسی ۱۷ ساله و داییام فابیو ۱۵ ساله بودند. آنها برایم مثل خواهر و برادر بودند، این فوقالعاده بود. پدربزرگم برایم مثل پدر بود. در واقع، بیشتر از یک پدر بود.»
دیهگو جونیور برای ناهار به ناپل میرود- ما رستورانی با منظره دریا در نزدیکی کاستل دل اوو (Castel dell’Ovo) را انتخاب میکنیم. خانه خانوادگیاش در لیکولا، حومه ناپل، قرار دارد و دلیلش را خیلی زود متوجه میشویم- وقتی مینشیند، نگاههای بسیاری از میزهای اطراف به سمت او میرود. مردم متوجه حضورش شدهاند. به محض این که برای تماسی تلفنی بلند میشود، پسری از میز کناری درخواست عکس میکند. وقتی برای آوردن آب میرود، شخص دیگری نزدیک میشود.
دیهگو جونیور با لبخند دوباره روی صندلیاش مینشیند و میگوید:« به تو گفتم ترجیح میدهم بیرون شهر بمانم.» او همبرگری با سیبزمینی تنوری سفارش میدهد و گفتگوی ما ادامه پیدا میکند.
او میگوید:« اولین خاطرۀ واضحی که از پدرم دارم مربوط به جام جهانی ۱۹۹۴ آمریکا میشود.» او آن زمان هفت ساله بود. «فهمیدم که او چه کسی است، چقدر در فوتبال و به طور کلی در جهان اهمیت دارد. خیلی خوب یادم هست که بعد از گل زدن به یونان، چطور رو به دوربین فریاد زد. هرچند خودم خاطرهای شخصی از آن اتفاق ندارم اما داستان دو دختری که او را برای آزمایش دوپینگ از زمین خارج کردند را خوب میدانم. جام جهانی ۱۹۹۴ بزرگترین بیعدالتی تاریخ فوتبال بود- در واقع، جامهای جهانی ۱۹۹۰ و ۱۹۹۴ را از او دزدیدند. هیچ خاطرۀ خوشی از آن ندارم.»
با این که هرگز پدرش را ملاقات نکرده بود، اما دیهگو جونیور مجبور بود با انتظارات زیادی که از نام خانوادگیاش ایجاد شده بود، زندگی کند. پس از چند سال حضور در تیمهای پایه ناپولی تا حضور در تیم زیر ۱۷ سالههای ایتالیا در سال ۲۰۰۱ پیش رفت (عکسی از آن در صفحه قبلی موجود است) اما ناپولی در سال ۲۰۰۴ ورشکست شد.
او در آن تابستان برای تست دادن به اسکاتلند و باشگاه دانفرملین رفت اما توافقی با مشاورانش حاصل نشد. جیم لیشمن، مدیر فوتبال دانفرملین، در آن زمان گفت:« ما پیشنهادی ارائه کردیم که فکر میکردیم برای پسر جوانی که هنوز در تیم اول بازی نکرده، منصفانه است. اما آنها این پیشنهاد را ناچیز دانستند، بنابراین دیگر پیگیر آن نشدیم.»
در عوض، او به جنووا در سری Bپیوست اما هرگز در تیم اصلی بازی نکرد چون این باشگاه پس از رسوایی تبانی به دسته سوم سقوط کرد. پس از آن، او فوتبال نیمهحرفهای را در سطوح منطقهای با تیمهای سرویا، اینترناپولی، کوارتو و ونافرو دنبال کرد. دیهگو جونیور گفت:« مردم اغلب من را با پدرم مقایسه کردهاند اما این مقایسه سطحی است. او بیهمتا بود، هیچچیز قابلمقایسه با او نیست. چرا باید خودم را مقایسه کنم؟ فقط به این دلیل که پسرش هستم؟ مگر پسر لودویگ فن بتهوون مثل پدرش مینواخت؟ آنها دو انسان متفاوت بودند.»
وقتی که در حال سفارش دادن قهوه هستیم، تلفنش زنگ میخورد. نونزیا است که میپرسد آیا میخواهیم به او در لیدو وارکا دِ اورو (LidoVarca d’Oro)، یک تفریحگاه ساحلی در فاصله چند دقیقهای از خانهشان در لیکولا، بپیوندیم؟ او بعدازظهر آفتابی را در آن جا با فرزندانشان میگذراند.
در مسیر از کنار ورزشگاه مشهور ناپولی به نام ورزشگاه سن پائولو عبور میکنیم که در دسامبر ۲۰۲۰ به ورزشگاه دیهگو آرماندو مارادونا تغییر نام داد. دیهگو جونیور میگوید:« همیشه رویای بازی کردن با پیراهن ناپولی در سن پائولو را داشتم. امروز بچهها رویای بازی برای رئال مادرید یا منچسترسیتی را دارند اما من فقط عاشق باشگاهم بودم.»

مارادونا کوچک در ردههای پایه برای ایتالیا بازی کرد و بعدا به فوتبال ساحلی رفت؛ جایی که توانست نمایشهای بهتری ارائه بدهد.
به ساحل میرسیم، جایی که همیشه برای دیهگو جونیور مثل پناهگاهی بوده است. او بازیکن توانایی در فوتبال ساحلی بود و در فینال جام جهانی ۲۰۰۸ برای ایتالیا مقابل برزیل گلزنی کرد. سپس کمک خوبی به ناپولی کرد تا اولین قهرمانیاش را در سری A روی شنها کسب کند، همان طور که پدرش روی چمن این کار را کرده بود.
او میگوید:« نام خانوادگیام بدون شک مانعی بود. بعضی وقتها به من میگفتند اگر میخواستی از این همه توجه دور بمانی، تنها کاری که باید میکردی این بود که فوتبال بازی نکنی. اما من میخواستم، چون عاشقش بودم!
در حد خودم موفقیتهایی هم داشتم. بیش از ۱۰۰ بازی برای تیم ملی فوتبال ساحلی ایتالیا انجام دادم، در دو جام جهانی و دو جام ملتهای اروپا بازی کردم. این اتفاقات به خاطر نامم یا پدرم نبود. من یکی از ۱۰ گلزن برتر تاریخ فوتبال ساحلی ایتالیا هستم و در سطح جوانان هم برای ایتالیا فوتبال بازی کردهام. درست است، من لیونل مسی یا کریستیانو رونالدو نبودم و هرگز در سریA بازی نکردم، اما بخشی از آن به خاطر نامم بود.»
خوشبختانه، رابطه او با پدرش بهتر شد- آنها در سال ۲۰۱۶ با هم در مسابقه خیریهای در رم به میدان رفتند. چند ماه قبل، مارادونای پدر گفته بود:« خوشحالم که دوباره کنار پسرم هستم. خیلی دوستش دارم- او خیلی شبیه من است.»
با این حال، چالشهای دیهگو جونیور ادامه داشت. او اعتراف میکند:«برایم آسان نیست که با کسانی که با آنها آشنا نیستم ارتباط برقرار کنم. این به داستان زندگیام برمیگردد و همچنین به این واقعیت که با چنین نام خانوادگیای، برخی افراد با نیتهای پنهان به سراغم میآیند. بعضی از دوستان دوران کودکیام را از دست دادم چون حاضر نبودم به آنها کمک کنم تا با پدرم عکس بگیرند.»
او پس از درگذشت پدرش به مربیگری در تیمهای دسته پایینتر روی آورد و در باشگاههای ناپولی یونایتد، پومپی و مونته کالچو کار کرد و بیشتر این فصل را در تیم دسته پنجمی ایبار در تنریفه گذراند. او با اشتیاق میگوید:«عاشق زندگی به عنوان یک مربی هستم. وقتی بازی میکردم، فکر میکردم که مربی باید سختگیر باشد. اما حالا دیگر آنطور فکر نمیکنم. برایم سخت است که خودم را به عنوان مربی تعریف کنم اما اگر مجبور باشم، میگویم که با بازیکنانم صادق هستم.
امیدوارم که آیندهام در مربیگری باشد، اما در زندگی باید بتوانی خودت را دوباره بسازی. اگر مجبور شوم مسیرم را تغییر دهم، این کار را خواهم کرد. نمیدانم چطور اما انجامش میدهم. فوتبال همیشه زندگی من بوده و امیدوارم که همچنان باشد. هدفم این است که بیشتر رشد کنم.»

مارادونا جونیور به همراه همسر و دو فرزندش در حومه ناپول زندگی میکند؛ جایی که میتواند از توجهات دائمی به دلیل نام فامیل مشهورش بگریزد.
او در آستانه ۴۰ سالگی مردی است که با خودش در صلح است. دیهگو جونیور میگوید:« پسر دیگو مارادونا بودن مایه افتخار است- او باعث خوشحالی بسیاری از مردم شد. الهامبخش بود و همچنان هست. او افسانهای زنده بود و در سالهایی که کنارش بودم، چیزهای زیادی به من یاد داد.
او بیش از ۲۵ سال بَردۀ کوکائین بود. همیشه رفتار درستی نداشت اما چه کسی کامل است؟ میدانم که طی این سالها حرفهای بدی درباره من زده بود اما باید آنها را در بسترشان در نظر گرفت. هیچ ارزشی ندارند. آن زمان، پدرم نه حال خوبی داشت و نه ذهن روشنی. من فقط او را بر اساس چیزهایی که مستقیماً به خودم گفته است، قضاوت میکنم.»
خورشید در پشت چترهای ساحلی در سمت چپ ما در حال غروب است. نسیمی در خنکی اواخر بعدازظهر وزیدن گرفته است. او میگوید:«حتی با مادرم هم اینقدر صحبت نکردهام.»
با وجود منظرهای بینقص، وقت رفتن فرا رسیده است. وقتی میرویم، نونزیا روی تخت آفتابگیر دراز کشیده و ایندیا نیکول در کنارش است، در حالی که دیهگو جونیور روی شن نشسته و با دیهگو ماتیاس بازی میکند. خانوادهای عادی و پدری عادی که فقط به صورت اتفاقی پسر اسطورۀ ابدی فوتبال است.