درباره ایویکا اوسیم؛ مردی که میتوانست یوگسلاوی را به فینال جام جهانی برساند
هفتیک-آسیما، همسر ایویکا اوسیم، گفت که او بیمار بود. آیا ایرادی ندارد که من روز بعد به آپارتمان او در سارایوو بروم؟ اما روز بعد او کمی بهتر شد. آسیما گفت که به کافهای در این میدان بروم، آنجا منتظر بمانم و او سعی میکند کمی بعدتر پایین بیاید. صادقانه باید بگویم که تا آن زمان انتظار اتفاق خاصی را نداشتم. اما او پس از حدود یک ساعت پیدایش شد، نشست و شروع به صحبت کرد. صدایش ضعیف و چشمانش کم سو و پر از اشک بود اما وقتی سه ساعت بعد از هم خداحافظی کردیم به این خاطر بود که من باید به فرودگاه میرفتم.
این ملاقات در سال 2009 بود و اوسیم همچنان از عوارض دو سکتهای که دو سال قبل از آن به او دست داده و باعث شده بود که زندگی حرفهای او به عنوان سرمربی ژاپن به پایان برسد، رنج میبرد. او در حال تماشای بازی آرسنال بود و وقتی در بیمارستان به هوش آمد، اولین سوالش این بود که نتیجه نهایی چه شده است. در واقع، او هرگز واقعا به صورت کامل درمان نشد و روز یکشنبه در فاصله پنج روز تا تولد 81 سالگیاش درگذشت. اما او در آن ملاقات با شیوایی کلامی متمایز، درایت و صراحت صحبت کرد.
او درباره بازی برای یوگسلاوی زمانی که انگلیس را در نیمه نهایی جام ملتهای اروپای 1968 شکست داد، صحبت کرد – “آنها دوندههایی عالی بودند. شما برابر نابی استایلز، آلن مولری و بابی چارلتون بازی میکردید و با خودتان فکر میکردید که آنها باید با دوقلوهایشان به میدان آمده باشند چون انگار تعدادشان خیلی زیاد بود” – و درباره این که مولری در آن بازی به اولین بازیکن اخراجی انگلیس تبدیل شد، حرف زد:” این شگفتی بزرگی بود چون بازیکنان انگلیس به بازی جوانمردانه در آن زمان معروف بودند. در فوتبال، در چنین بازیهایی است که گاهی خودتان را فراموش میکنید. امروز جنبه تجاری بودن فوتبال بیشتر از جوانمردانه بودن آن اهمیت دارد. امروزه حتی بازی جوانمردانه هم نوعی تجارت است.”
او درباره هدایت ژاپن صحبت کرد:” آنها به همه چیز با نهایت دقت رسیدگی میکنند و از تمام چیزهایی که به آن نیاز دارند، مطلع هستند اما از آنها بیبهرهاند. آنها احساس خود کمبینی پیچیدهای دارند و نمیتوان سنت را خرید… هیچ ریسک و کار خلاقانه و بدون برنامهریزیای در ژاپن وجود ندارد و فوتبال بدون این ویژگیها هیچ است… از سوی دیگر، کار در ژاپن بسیار آسان است چون نظم زیادی دارد. اما شاید این خیلی خوب نباشد چون باعث نابودی یک مربی است. شما به ناچار ایدهها و قدرتتان را از دست میدهید. دوست ندارید ایجاد بحران کنید اما به مشکلاتی نیاز دارید تا بتوانید راه حلهایی خلق کنید. مهمترین نکته در ژاپن این است که آنها را وادار کنید که با ذهن خودشان فکر کنند، نه با ذهن فردی دیگر.”
او درباره تجاریسازی حرف زد:” ما از نحوه بازی ادین ژکو هیجانزده نمیشویم: ما منتظریم ببینیم که او پس از این به چه باشگاهی ملحق خواهد شد و چه قیمتی خواهد داشت.” او درباره دو جواب منفی به هدایت رئال مادرید و دوران درخشانش در اشتورم گراتس صحبت کرد.
و با غمی عمیق و بیانتها درباره جنگ حرف زد. اوسیم سرمربی یوگسلاوی در جام جانی 1990 بود. او گفت:” این تیم بسیار بسیار بهتر از این کشور بود. سرزنش کردن این نسل بازیکنان و عدم اشاره به اتفاقی که پس از آن رخ داد، بیهوده است. بسیاری از مردم کشته شدند. این کشور نابود شد. گاهی چیزهایی هست که اهمیتی بسیار بیشتر از فوتبال دارد.”
آنها در مرحله یک چهارم نهایی در ضربات پنالتی برابر آرژانتین شکست خوردند، این در حالی بود که آنها علیرغم 10 نفره شدن در این بازی شانسهای بیشتری برای گلزنی داشتند. اوسیم مجبور شد سرکو کاتانچ، هافبک تیمش، را بیرون بگذارد چون خانوادهاش پیش از این بازی به مرگ تهدید شده بودند. او گفت:” من نتوانستم کسی را راضی کنم که به این موضوع فکر نکند. شما باید به جای مسائل دیگر، نگران نام، دین، باشگاه و منطقهای از کشور میبودید که بازیکن از آنجا آمده بود. شما باید همه چیز را محاسبه میکردید. همه چیز سیاسی است. هر باشگاهی سیاسی بود و این وضعیت درباره تیم ملی از همه بدتر بود.”
این مربی سرخورده شده بود اما همچنان رمانتیک ماند. او گفت:” من به این فکر میکنم که اگر از سد آرژانتین عبور میکردیم چه اتفاقی رخ میداد. شاید خوشبین هستم اما در رویاهای خصوصیام به این فکر میکنم که چه میشد اگر یوگسلاوی در نیمه نهایی یا فینال بازی میکرد، چه اتفاقی در این کشور رخ میداد. شاید اگر ما قهرمان جام جهانی میشدیم، جنگی شکل نمیگرفت. فکر نمیکنم شرایط به این صورت تغییری میکرد اما گاهی درباره چیزهایی که میتوانست رخ دهد، رویاپردازی میکنید.”
او بیشتر از هر چیزی درباره فوتبال حرف زد. اوسیم ویژگیهای بسیاری داشت: قد بلند، مهاجی درخشان که به توانایی دریبلزنی شناخته میشد و در سِدان، والنسین و استراسبورگ که فوتبالش را در آن به پایان رساند محبوب بود، او در زلینیچار که در سارایوو، محل تولدش، قرار داشت نیز از همین شهرت و محبوبیت برخوردار بود. او مربیای بود که میتوانست با بازیکنانش بسیار سختگیر و خشن باشد (و با مترجمانش، یکی از آنها در جریان جام ملتهای 2007 به گریه افتاد چون این مربی حس میکرد که مترجمش خشم او را با انرژی و قدرت کافی به بازیکنان منتقل نمیکند) اما از همه مهمتر این بود که او عضوی از آن نسل درخشان یوگسلاوی بود که در سرتاسر دنیا چرخید و مربیگری کرد اما بیشتر از هر چیز دوست داشت با قهوهای در دست در میدانی در بالکان نشسته، خاطرات گذشته را به یاد آورده و درباره فوتبال بحث کند.
او در ژاپن بسیار محبوب ماند، کشوری که یکی از کتابهایش بیشتر از 400 هزار نسخه فروخت و هنوز هم بسیاری از خبرنگاران ژاپنی برای دیدار با او میآمدند. در سالهای پایانی عمرش که بیماری او را از پا درآورده بود، این فوتبال، صحبت درباره آن یا رفتن به زمین بازی برای تماشای بازی بچهها بود که او را سرپا نگه میداشت. این زندگی او بود. او از بخش زیادی از آن متنفر بود، با این حال به خاطر لذتی که به او داده بود و روابطی که توانست بین افراد کاملا متفاوت ایجاد کند، هنوز دوستش داشت. او بیشتر از هر چیزی یک آدم فوتبالی بود.
شما extraordinary هستید.. Too much marvelouse